Saturday, September 6, 2008

ترجمه

چندفرهنگ گرایی در گفتگو با مایکل والزر

اولین فیلسوف آمریکایی که برای رسیدن به جامعه ای عادلانه تر 30 سال تلاش کرد.
شما دلایل محکمی در دفاع از چند فرهنگی در جامعه نوشته اید. به طور خلاصه, سیستم هایی را شرح داده اید که در آنها افراد از طبقات ,مذاهب و یا اتحادیه ها ی گوناگون هستند و در عین حال در گروه ها به همکاری با هم می پر دازند و نوعی همبستگی بینشان وجود دارد. هنگامی که بسیاری از منتقدان مدعی بودند که چندفرهنگی گری, هویت ملی را که موجب همبستگی در جامعه است را تضعیف می کند, شما مقصر اصلی را فردگرایی حاکم بر جامعه می دانستید.
درواقع, گزینه چند فرهنگی, می تواند در هر دو جهت کاربرد داشته باشد. برخی فرهنگها, بر پایه اجبارند و احتیاج به اصلاح فرد گرا دارند. اما در فرهنگی که فرد گرایی بسیار قدرت مند است, جامعه نیاز به اصلاح همبستگی اجتماعی و فرهنگی دارد.
اخیرا من در جورسلیم بوده ام که در آن روشن فکران چپ اسرائیلی , در ملاقات با یک نظریه پرداز سیاسی کمونیستی آمریکایی گفتند:" برای شما, جامعه یک رویاست. برای ما یک آسیب است." در اسرائیل, ساختار جامعه مذهبی, در حدی قدرتمند است که نوع حکومت را به روش های ترسناکی تقسیم می کند. جوامع قدرت مند قومی- نژادی و مذهبی معمولا با بسیاری از اعضای خود ظالمانه رفتار می کنند, به خصوص با زنان. به طور فرضی برای ملزم شدن به جامعه ای دموکراتیک که زنان در آن شهروندانی برابر با مردانند, شما باید راهی پیدا کنید که به زور وارد اینگونه جوامع شوید و زندگی درونی آنها را تغییر شکل دهید. تنها عامل برای انجام این کار دولت و جمهوری است به این معنا که شما احتیاج به نیرو و حس شهروندی و ارزشهای معمول برای پرورش دادن مخالفت و مداخله در گروه ها را دارید.
در رابطه با جوامعی که بیشتر فردگرایند چه می توان کرد؟
برای مثال در آمریکا, افراد به شدت بر خودشان, شغلشان, دوستان و شرکا و یا بر تغییر سریع مشارکت هایشان متمرکزند. افراد خیلی کم متعهد و یا مرتبط با دیگرانند. در چنین جامعه ای, نیاز شدیدی برای پرورش دادن و قوی کردن قید و بندهای اجتماعی وجود دارد. برای موفق بودن این قید و بندها, باید تا حدی بومی باشند. قصد آن ها ایجاد رابطه بین هر آمریکایی با هر آمریکایی دیگری نیست. بلکه تنها قصد مرتبط کردن گروه های کوچکتری را دارند مثل همسایه ها یا افراد با یک کیش و مذهب یا پیشینه نژادی. ایجاد این نوع روابط برای جامعه بسیار ضروری است تا بتواند از اعضای آسیب پذیرش مواظبت کند. فردگرایی رادیکال, برای ایجاد قید و بندهای لازم برای شایستگی و عدالت به وجود نیامده است.
معمولا بین گروه های چپ و اقلیت نژادی تنش هایی است. این گروه ها به دلیل انحراف اکثریت تشکل های کارگری مورد انتقاد قرار می گیرند. به عنوان مثال برای ترویج نژاد پرستی و تبعیض. به آنها گفته می شود که هویت سیاسیشان را پشت سر بگذارند و به بدنه کارگری بپیوندند. شما مرز بین هویت سیاسی و چند فرهنگی گری را چگونه ترسیم می کنید؟
اینجا موضوعات مختلفی مطرح است, اول آن که چه رابطه ای بین طبقه و هویت نژادی یا قومی است. آن چه هویت طبقاتی نامیده می شده است خیلی با هویت نژادی امروزه متفاوت نیست. طبقه کارگر دارای زبان, نوع لباس و ارزشهایی درست مثل دیگر گروه های نژادی که امروزه در آمریکا هستند بوده است. این درواقع تقلیل یافته ی همبستگی فرهنگی و تمایز طبقه کارگر است که خیزش های اتحادیه ای در آمریکا را به شدت کاهش داد. تحرکات اتحادیه ای هرگز به تحرکات عده ای که به دنبال منافع و خواسته هایشان هستند خلاصه نمی شد بلکه شامل کسانی می شد که سبک زندگی و هویت حسی را رواج می دادند.
ولی معمولا تمایز و ارجحیتی بین منافع اقتصادی (که عقلانی اند و مردم را دور هم جمع می کنند) در مقابل خون و نژاد, فرهنگ و تاریخ ( که انسانها را دسته بندی کرده و از هم جدا می کنند) ایجاد می شد . این یک گفتار غالب در چپ است که به مردم می گوید از اتحاد سیاسی دفاع کنید," شما تنها در راه مبارزه طبقاتی و دفاع از منافع فقرا هستید." این کاملا غلط نیست زیرا هویت سیاسی معمولا به شدت تفرقه انداز است. اما در عین حال اتحاد سیاسی نوعی از سیاست برابری طلب است که باید در تنش مفیدی با طبقه مورد استفاده قرار گیرد. هنگامی که برخلاف گذشته زنان و مردان همجنس گرا آزادانه در جامعه زندگی کنند فقط آنها نیستند که از زندگی آزادانه لذت می برند. بلکه کل جامعه برابری طلب تر شده است.
چگونه می توان گروه های جدید را وارد جامعه کرد؟
خیلی مهم است که فرایند جا افتادن خیلی طولانی و تبعیض آمیز نباشد. هزینه پذیرفتن و جا افتادن در کشورهایی مانند فرانسه, کنار گذاشتن فرهنگ قدیمی بوده است. شما فقط تبدیل به یک شهروند فرانسوی نمی شدید, شما باید فکر می کردید که یک فرانسوی شده اید. در آمریکا هر کسی که در یک محله مهاجرنشین بزرگ می شد این احساس را می کرد که فرهنگ گذشته اش شرم آور و ننگین است. ما همه می دانیم که پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگمان به طور غیر منطقی بر اصولی که ما باید حفظ کنیم و یا ازشان بگذریم پا فشاری می کردند. این در واقع صرف نظری تحمیلی از هویت است. حال ما سوال اصلی را مطرح می کنیم: آیا می توانیم تعریفی دوباره و یکسان شده از اصول شهروندی ی دموکراتیک بدهیم؟
برای شهروند آمریکایی بودن, افراد نیاز دارند که زبان انگلیسی و تاریخ آمریکا را بدانند و آداب سیاسی آمریکا را یاد بگیرند.به چه چیز دیگری احتیاج دارند؟ چه مقدار از هویت قدیمی, تعهدات و وفاداری هایشان را می توانند حفظ کنند و یا حتا رواج دهند و باز در بدنه شهروند آمریکایی بمانند؟ اکنون این اصول به نفع تازه واردین مورد بحث قرار گرفته اند. قطعا در این بحث مشکلات و سختی های بسیاری موجود هست اما من فکر می کنم که حاصل آن جامعه ای برابر طلب تر باشد.
همزمان, خواسته هایی هستند که با ورود افراد به جامعه دموکراتیک ایجاد می شود. شما این مسئله را در میان بنیاد گراهای مذهبی در هر جای دنیا می بینید. بنیاد گراها می خواهند که بچه هایشان در مدارسی تحصیل کنند که اصول ضد دموکراسی تدریس می شود, و معمولا خواستار آنند که دولت پول تحصیل آنها را بدهد. بدنه جامعه حق دارد که بگوید" اما فرزندان شما در انتخابات ما رای خواهند داد و سرنوشت کشور و فرزندان ما را نیز تعیین خواهند کرد. پس ما مصممیم که شما به فرزندانتان ارزشهای سیاست های دموکراتیک, حق مخالفت, تکثر احزاب, آزادی بیان و تاریخچه دموکراسی در این کشور را بیاموزید."
شما مدعی هستید که چند فرهنگی گرایی, برابری اجتماعی را تقویت می کند. گروه ها از طریق فعالیت سیاسی در حالی که با وجود خواسته هایشان تحت فشارند, اتحاد را به پیش می برند. اما شما از بسته شدن مسیر دموکراسی از طریق نژاد پرستی رسمی مثالی نیاوردید. چرا شما به سادگی به کلمه نژادپرستی اشاره می کنید؟
نژادپرستی می تواند اصطلاح بسیار گسترده ای باشد. آمریکا یک جامعه مهاجر است, که مهاجرها در آن بسیار موفقند. بومیان آمریکا و برده های سیاه پوست دو گروهی هستند که از پیش رفتشان جلوگیری شده و همچنین به چندین روش آنها را از درون ناتوان کرده اند. بنابراین آنها به چیزی حتا نزدیک به موقعیت برابر در جامعه نرسیدند. اما نژاد آمریکایی آسیایی به طور خارق العاده ای خوب عمل کرد با این حال آنها نیز از ابتدا با واکنشی نژادپرستانه رو به رو شدند. و من فکر می کنم که آمریکایی های اسپنیش به زودی از هر دو گروه بومیان آمریکا و سیاه پوستان در به دست آوردن شرایط رفاه اقتصادی پیشی خواهند گرفت. بنابراین مشکلات جامعه آمریکا, مشکل دو گروهی است که غیر داوطلبانه به آمریکا مهاجرت کرده اند و حق انتخاب برای عضو جامعه شدن نداشتند. شما می توانید داستان های طولانی در باره مشکلاتی که گروه های مختلف مهاجر رو به رو شدند بگویید. اما فکر نمی کنم که داستانی در باره نژادپرستی رسمی بتواند در شرح تفاوت بین گویش ایرلندی و ژاپنی کمکی کند .
شما عملکرد برنامه های اقلیت ها را در دانشگاه رد می کنید. پس چه انتخاب های دیگری برای تقسیم منابع در پیش رو هست؟
همیشه دلیلی برای موفقیت عمل صحیح وجود دارد. و این ارزان است و تقاضایی را برای مصرف منابع اجتماع ایجاد نمی کند و سود آن معمولا شامل حال گروه کوچک و نسبتا جوانی از سیاه پوستان آمریکا می شود که منجر به تشکیل گروهی در سطح متوسط جامعه ولی آسیب پذیر میگردد. همزمان, از سرمایه گزاری ای که برای بهبود سطح مدارس داخلی شهر لازم است جلوگیری کرده و یا از تغییر سلسله مراتب نژادی در آمریکا ممانعت به عمل می آورد.
اصلاح نا برابری ها نیاز به نهضت سیاسی بسیار گسترده تری از اجتماع سیاه پوستان دارد. اما ارائه ی مفاد سیاسی در آمریکا به معنی آن نیست که در آینده نزدیک توزیع منابع مجدد و قابل توجهی به افراد صورت خواهد گرفت. هرچند ممکن است توزیع مجدد به گروه ها امکان پذیر باشد. برای مثال, بخش عمده ای از رفاه عمومی جامعه آمریکا به وسیله مراکز مذهبی و از طریق بیمارستانها, خانه سالمندان و مهدکودک ها اداره می شود. هنگامی که اکثریت جمهوری خواه کنگره در سال 1995 شروع به قطع بودجه رفاه اجتماعی کردند بلندترین صدای اعتراض از سازمانهای خیریه لاترنها ( فرقه ای از مسیحیت) و کاتولیک و یهودی برخاست که هر سه از موفق ترین گروه ها در کسب پول از دولت برای امور رفاهی بودند که در واقع چیزی حدود 60 در صد از بودجه خیریه ای آنها را شامل می شد.
چرا نباید سیاه پوستان بابتیست ( فرقه ای از مسیحیت) مانند سه گروه سفید پوست لاترن ها و کاتولیک ها و یهودیان از پول مالیاتها سهم ببرند؟ این گروه های سفید پوست دارای قدرت سازمانی قویتری هستند و سابقه ی طولانی ای در جمع آوری کمک های مالی دولتی دارند بنابراین اختصاص بودجه به سیاه پوستان بابتیست احتیاج به تصمیم گیری سنجیده ی سیاسی دارد. من به شخصه مذهبی نیستم اما می دانم که این سازمانهای مذهبی در امور اجتماعی سودمندند. ما شاهد آن بودیم که در دهه ی 1960 تمام تحرکات حقوق مدنی از کلیساهای بابتیست در شهرهای جنوبی شروع شد. و اکنون آنها می توانند در مساله توزیع مجدد منابع کار کنند.
تحمل و مدارا تبدیل به کلمه ی نامفهومی شده است گاهی مثل این است که بخواهیم به طور مودبانه ای غیر قابل قبولها را بپذیریم. ما نباید برای چیزی بیشتر و والاتر کوشش کنیم؟
نکته مهم مدارا نیست بلکه رواداری است. مدارا یک روش ذهنی است در حالی که رواداری سلسله ی منظم رفتار است. من فکر می کنم که روشها اهمیت کمتری دارند و اگر شما سیاست درستی را پیش بگیرید و رژیم رواداری را کشف کنید روشها در موقع مقرر درست عمل خواهند کرد. این مرا به یاد موعظه ی پروتستانها علیه طلاق در دهه سی یا چهل می اندازد که به سادگی می گوید: اگر شما یک زوج دلسرد شده را در زمان طولانی کنار هم نگه دارید, اتفاقی می افتد که زناشوئی را ممکن می کند. من به این موضوع در ازدواج اعتقادی ندارم, اما این می تواند برای همزیستی بین گروه ها که با هم کمتر رابطه دارند درست باشد. اگر شما ترک ها و یونانی ها را مجبور کنید که دویست سال کنار هم زندگی کنند, در صورتی که رژیم سیاسی موفق باشد و صلح را گسترش دهد بینشان تجارت و دوستی و حتا ازدواج رخ می دهد. تاکید من بر احترام متقابل نیست بلکه بر همزیستی صلح آمیز است که شروع شده و در دنیای کنونی, می تواند دستاورد عظیمی باشد. اگر اتفاق بیافتد ما می توانیم روی مراحل بعدی تقابل کار کنیم.
بیشتر فیلسوفان چپ از سال 1989 از گسترش زندگی قبیله ای دچار هراس شده اند. چرا شما خطری از این جهت حس نکرده اید؟
انواع اعتقادات قومی و محدود و یا اعتقاد به رستگاری برگزیدگان یک مذهب, خطرناک است. عشق پدرو مادر به فرزندان می تواند بی عدالتی افسار گسیخته ای را در حمایت مجرمانه از خویشاوندان , افزایش دهد. هنوز شما نمی خواهید از عشق والدین دست بکشید.فرمهای تاریخی و یا ملی بنیادگرایی قومی به دلیل دسترسی به منابع و تسلیحات جنگی بسیار خطر ناکتر از طرفداری و حمایت قوم و خویشی است. باید نگران بود, اما بسیاری از چپ گرایان با مخالفت با هر نوع بنیاد گرایی اشتباه بزرگی را مرتکب می شوند. درست مانند این است که خود را مقابل انسانیت قرار دهید. براساس استدلال های فرضی بسیاری از فیلسوف های چپ : اگر من ناگهان خود را در موقعیتی بیابم که فرزندم و فرزند شخص دیگری که نمی شناسم در خطر قرار گرفته اند و من تنها می توانم یک نفر را نجات دهم کار درست برای تصمیم گیری که کدام یک را نجات دهم, شیر یا خط انداختن است. که این استدلال فرضی امکان تحقق در واقعیت را ندارد. این استدلال ها فرمهای وابستگی که طبیعی نژاد بشر هستند را درک نکرده اند.
ما باید روشی از زندگی کردن با ارزشهای قومی که به صورت تاریخی در گروه های مردم گسترش می یابد را پیدا کنیم. این بحث اصیل جان لاک, فیلسوف قرن هفده درباره ی رواداری است که با زندگی در عصر جنگ داخلی مذهبی, گفت: ایجاد رژیم رواداری. به هر اجتماعی اجازه ی عبادت کردن به شکلی که می خواهد را در ساختمانهایش بدون دخالت بدهید. او گفت که تنها این راه پایان جنگ است. ما باید هر چه سریعتر مدل های خودمختاری و فدرال را تجربه کنیم. کسانی باید قادر باشند که وارد مکان هایی مانند کزوو شوند تا بتوانند اتحاد سیاسی ای را پیدا کنند که به اجتماعات آسیب پذیر در جامعه, فضایی برای خودشان بدهد. همیشه لازم نیست استقلال سیاسی یا حاکمیت مطلق باشد, مدل های زیادی از خودمختاری و یا دولت فدرال وجود دارد. بهتر است که ما شروع به تجربه این مدلها کنیم زیرا نمی خواهیم احساسات قومی را حذف کنیم. سیاست, هنر تطبیق و نظم دادن این احساسات است.
شما یک بار گفتید که ما با شرح دادن جزئیات ارزش ها ی موجود و داستان سرایی درباره جامعه ای عادل تر از اکنون, به طور طبیعی منتقد اجتماع می شویم. شما نیز برای مدت سی سال داستان سرایی کردید. در طول این زمان چگونه تغییر کردند؟
با گذشت زمان داستان سرایی در باره جامعه ای عادل تر از حال, سخت تر شده است.این به آن معنی نیست که جامعه ی ما عادل تر شده بلکه ایمانمان را در برابر گزینه های پیش رو از دست داده ایم. گزینه هایی که قبلا به درستی آنها اعتقاد داشتیم. چپ دموکرات آرزوی فروپاشی کمونیسم را داشت. ما همیشه اعتقاد داشتیم که فروپاشی این گونه رژیم ها فرصتی برای "راه سوم" را به وجود می آورد, سوسیالیسمی که بر دولت تکیه ندارد و شامل سیاست های دموکراتیک نا متمرکز با درصد بالایی از مشارکت کارگران در اداره ی کارخانه جات و گسترش فعالیت های اجتماعی مانند فمینیسم و محیط زیست خواهد بود. اما به جای آنکه این راه جدید باز شود, 1989به طور غیر قابل پیش بینی ای بحران ایمان به عملکرد هر نوع گزینه رادیکال را پیش آورد. داستان جامعه عادل تر اکنون مانند فانتزی آرمانی به نظر می رسد. بنا براین قبل از این که دوباره داستان سرایی کنیم, باید به این بحث برسیم که هنوز فرمهایی از زندگی, جدا از آنهایی که ما در اطرافمان می بینیم که بر اساس نظریه های اجتماعی یا اقتصادی امکان پذیرند, وجود دارند. من مقصودم نا امیدی نیست. اما فرصت های سیاسی معمولا در راه های غیر قابل انتظاری شکل می گیرند. ما معمولا در تشخیص فاصله های زمانی اشتباه می کنیم. 1989 زودتر از آنچه ما می پنداشتیم رخ داد و فرصتها ممکن است دیرتر به وجود آیند.
شاید شما مقداری برای هیجانات فعالیت در دهه ی 60 و 70 احساس دلتنگی می کنید. در مورد فرم های جدید مخالفت و اعتراض که در مرحله ی جدید و بین المللی حول موضوعاتی مانند اصلاح نژادی محصولات کشاورزی گرفته تا نقض حقوق بشر شکل گرفته, چه نظری دارید؟
شما ممکن است همیشه نسبت به آن لحظات شادی آور احساس دلتنگی کنید. اما مطمئنا اکنون فرم های سازمانی با گروه های در حال فعالیت وجود دارند در فضایی که یواش یواش با عنوان جامعه مدنی بین الملل شناخته می شود. این سازمانها از کشورهای گوناگون عضو گیری می کنند و باگذر از محدودیت ها فعالین می کنند ولو این که معمولا به طور مشخص سعی بر آن دارند که به دولت های ملی فشار وارد کنند. اما واضح نیست که این سازمانها به طور کامل مشارکتی و دموکراتیک باشند.عضویت در این سازمانها به جای اعضای فعال, حق العضویتی است که از کار سیال با کارکنان ماهر حمایت می کند. فعالیت سیاسی کاری فراتر از امضا کردن چک است. من مطمئن نیستم که این نوع فعال بودن به درد تصمیم گیری دموکراتیک بخورد.
شما چگونه این کاهش سطح فعالیت را توضیح می دهید؟
برای مثال در آمریکا, جناح های سیاسی در سطوح مختلف کشوری, شهری و حتا مرزی فعالیت می کردند. وقتی شما حزبی دارید که فعالانی در تمام سطوح دارد, شما می توانید نسبت به توانایی مسئولیت رهبری آن گروه مطمئن باشید. هر چه عرصه فعالیت گشترده تر باشد, مسئولیت رهبری نیز گسترده تر است. امروزه حوزه فعالیت احزاب محدود شده است. یک کاندید هست با همراهان تبلیغاتی و گروهی از مردم که مانند یگان ویژه کار می کنند. و در حد سر وقت آمدن برای اخبار عصر تلویزیون تنزل کرده اند. هیچ ساختار محلی وجود ندارد که آنها را مسئول تربیت کند.
به جای ساختار حزبی که مدتهاست از اجتماعات محلی رخت بر بسته , بند جامعه ی مدنی, سیاست های دموکراتیک می تواند یک گزینه باشد. شهروندان می توانند اجتماعاتی را از طریق کلیساها, اتحادیه ها و یا گروه های بشر دوستانه شکل دهند تا از این طریق خواسته های خود را بر مسئولیت رهبران سیاسی تحمیل کنند.
اکثر فلاسفه هنگام تعریف زندگی خوب به تعریف بازتاب کاملی از اصول جهان شمول و ایدئال ها می پردازند. اما شما هنوز روی پیچ و مهره ساختار سیاسی و مقدمات تمرکز می کنید. چرا؟
این یکی از خصیصه های فلسفه ی غرب, مذهبی و سنت سیاسی اخیر است که روی جامعه ی خوب و زندگی خوب تمرکز کند در واقع این بحث در ذاتش بسیار روشن و ساده است. دین توحیدی با اندیشه ی ظهور , با اندیشه ی موروثی چپ همکاری می کنند. بیشتر افرادی که امروزه از جامعه ی خوب صحبت می کنند چپ هستند. من هیچ وقت باور نداشتم که حتا تصویری معین و واضح از زندگی خوب بتواند وجود داشته باشد. شما می توانید داستان هایی از زندگی خوب بگویید. شما می توانید به انسانهایی که خوب زندگی کردند اشاره کنید. شما می توانید انواع گوناگونی از جوامع خوب, اجتماعات و یا حتا دولت ها را شرح دهید. اما باوجود انواع گوناگون انسان و خلاقیت خارقالعاده ی نوع بشر, هرگز قابل باور نیست که تنها یک راه زندگی و یا یک ساختار درست اجتماعی وجود داشته باشد.
منبع ادوار نیوز

No comments:

 
Free counter and web stats