Thursday, October 9, 2008

روز دستان سرخ

در تقویم جهانی روزی به نام
Red Hand Day
وجود دارد. یادبود سالیانه و جهانی برای جلب توجه عموم مردم به کودکانی که به عنوان سرباز به جبهه های جنگ فرستاده شدند و می شوند و یا در درگیری های نظامی از آنها استفاده می شود. هدف این روز, جلوگیری از این اعمال و حمایت از کودکانیست که از این نوع سوء استفاده, در کشورهایی نظیر کنگو , اوگاندا, فلسطین, فیلیپین, کلمبیا و غیره رنج می برند.
دلیل عمده استفاده ی گروه های نظامی از کودکان, عدم توانایی آنها در تشخیص خوب و بد, واقعیت یا بازی هیجان انگیز است. تا سنین خاصی کودکان توانایی درک قطعیت مرگ و خشونت و بیرحمی درون کشتن انسانی دیگر را ندارند. توانایی درک خطر و شرایط خاص را نیز ندارند. ( برگرفته از ویکیپدیا)
حساسیت جهانی روی این مساله پایین است زیرا معمولا فجایع ناشی از جنگ به حدی زیاد است که صدای کودکان درمیان هیاهوی دیگر گروه ها و اقشار به گوش نمی رسد. به خصوص که کودکان به صرف کودک بودن قادر به دفاع از خویش و حتا رساندن صدای خود به دیگران نیستند و تنها می توانند امیدوار باشند کسانی دیگر به فکر رنج و آسیب آنان باشند, انسانهایی به اصطلاح بالغ. کسانی که این حق را به خود می دهند که در راه اهداف خود از آنها سوء استفاده کنند و دیگرانی که پرچم صلح دست می گیرند و فریاد دفاع از حقوق کودکان سر می دهند و خواستار مجازات مجرمین می گردند. معمولا درون کشورهای جنگ زده با وجود فجایع عظیم, دیگر فرصت این چنین کارها نیست. پس بهتر است حداقل در زمان صلح به میزان کافی به این مساله رسیدگی شود.
"کودک و جنگ" در ایران بیشتر از دید حماسی نگاه شده تا انتقادی. در حالی که کودکان بسیاری در طی جنگ بین ایران و عراق به جبهه های جنگ فرستاده شده و کشته شدند. هم اکنون در عراق و افغانستان نیز کودکان بسیاری کشته می شوند و یا از آنها در عملیات مسلحانه استفاده می شود, در فلسطین نیز.
تنها با اعتراض به این گونه اعمال است که می توان امیدوار بود در آینده رخ ندهند وگرنه تاریخ نشان داده است که حافظه تاریخی بشر کوتاه است و قوه درک آدمیزاد تنها با گذشت زمان, رشد نمی کند .
باید خاطر کودکان کشته شده در جنگ را گرامی داشت اما تفکری که به آنها اجازه داد که در جنگ شرکت کنند را نقد کرد. زیرا اگر جنگ دیگری رخ دهد, باز این قبیل فجایع قابل تکرار و تکرارند. تفکری که کودکان را آنقدر بالغ می داند که طناب دار بر گردنشان می افکند همان است که اسلحه به دستشان داد . در خیابانها و تلویزین بارها شاهد تصویر کودکی سلاح به دست با سربند قرمز یا حسین به عنوان نماد مقاومت بوده ایم. در روزنامه ها و سایت ها خبر اعدام کودکان بسیاری را خوانده ایم. تفکری جاریست که در زمان جنگ کودک را آنقدر بالغ می بیند که به دستش سلاح و نارنجک بدهد و او را راهی جبهه کند, امروز جنگ نیست اما همین تفکر کودک را آنقدر بالغ می بیند که طناب دار بر گردنش بیاندازد. آیا طناب دار امروز نمایانگر چیزی به جز تایید سلاح گذشته است؟
باز هم کودکان قربانی خواهند شد تحت نام شهادت و پایمردی. کودکان اعدام خواهند شد تحت نام قاتل, مفسد فی العرض.
بر کودکان هر نامی خواهیم گذاشت جز کودک.
منبع: کمیته گزارشگران حقوق بشر

Thursday, September 25, 2008

ما نماینده مجلس نیستیم, ما ولی شما هستیم

“طرح پذيرش دانشجويان دختر در محل اقامت در مجلس شوراي اسلامي اعلام وصول شد.”* گویا در این روزگار نمایندگان مجلس, نه نماینده مردم بلکه خود را ولی مردم می دانند. تقریبا تعداد زیادی از ما کنکور داده ایم. فرم هایش را پر کرده ایم, استرس و درس خواندن دیوانه وارش را تجربه کرده ایم.رتبه می آید و دانش آموز می تواند تصمیم بگیرد که چه رشته ای را در کجا انتخاب کند و تازه بعد, در صورت قبولی به تحصیل در دانشگاه و رشته انتخابی خود بپردازد. حال سوال اساسی اینجاست. در پروسه ای که تمامش با انتخابی زیر محدودیت های فراوان رخ می دهد, منع قانونی بر اساس جنسیت چه می تواند باشد؟ البته پاسخ روشن است تبعیض و دید زن ستیز حاکمیت به زنان. بسیاری از دختران در تمام نقاط ایران, از تهران تا روستاهای کوچک ممکن است هیچ گاه اجازه و فرصت درس خواندن را به دلیل سنت پدر سالارانه, ازدواج زود هنگام و بسیاری مسائل دیگر نیابند. اگر یافتند بسیاری از آنها از طرف خانواده تحت فشار و محدودیت انتخاب رشته و انتخاب محل دانشگاه قرار می گیرند. زیرا بر اساس همین سنت تبعیض و به اصطلاح حمایت نادرست, خانواده ها نمی پذیرند که دخترانشان در شهری دور از آنها درس بخوانند. و در نهایت می مانند گروهی که با انتخاب خود و تقریبا تمام آنها با اطلاع کامل خانواده دست به انتخاب رشته در شهرستانی دیگر برای دست یابی به موقعیت بهتر می زنند. با توجه به این موارد, منع کردن دختران از انتخاب محل تحصیل صرفا به دلیل جنسیتشان نقض آشکار حقوق بشر است. آن هم تبعیضی که این بار نه تنها شعور و قدرت انتخاب دختران را زیر سوال برده بلکه شعور و قدرت انتخاب خانواده هایی هم که این اجازه را به دخترانشان می داده اند را زیر سوال برده و نماینده گان نه در قبای نمایندگی ملت, بلکه در قبای پدری عاقل و ولی ملت حق انتخاب را نقض می کنند. و به سادگی پاسخ می دهند این تبعیض نیست, احتمالا منظورشان این است که مصلحت است. و دیگر, فیلتر های ساختار غیر رسمی و سنتی جامعه کارساز نیست و محدودیت رسمی باید اعمال شود. آقایان ما شعور داریم حق انتخاب داریم, محدودیت هایتان توهین به شان انسانی ما است. نه چیزی دیگر. از دید دیگر, مساله می تواند دستیابی به "موقعیت بهتر" باشد. ممکن است دختران با انتخاب دانشگاه بهتر و رشته ای متفاوت به موقعیت بهتری در جامعه دست پیدا کنند و این در نظر حاکمیت یعنی بر هم خوردن ساختار سلسله مراتبی جامعه که به شدت در پی حفظ این ساختار بیمارگونه اند در لوای حفظ ارزش ها. مساله سوم که باقی می ماند مساله قبولی 60% دختران در دانشگاه است که این هم با مورد بالا در رابطه تنگا تنگی قرار دارد. با سهمیه بندی بومی عملا می توان تحت این بهانه جمعیت دختران دانشجو ( خطرناک) جامعه را کنترل کرد و از رشد بی رویه به اعتقاد آقایان, بی بندو باری ناشی از زنان درس خوانده جلو گیری کرد. اگر دختران ما کمتر درس بخوانند قائدتا تصویب لایحه چند همسری به این شدت مورد حمله قرار نمی گیرد. اگر زن ها کمتر درس بخوانند وقت بیشتری برای آشپزی و گرم کردن کانون خانواده خواهند داشت. اگر زنها بیشتر درس بخوانند ساختار جامعه که مرد باید سن, تحصیلات, درامد و... اش از زن بیشتر باشد تا تنها او کنترل همه چیز را در دست داشته باشد بر هم می خورد. و در نتیجه آمار طلاق در بین خانواده هایی که زن هایش تحصیل کرده اند بالا می رود. آری آگاهی موجب بر هم خوردن تمام نظم های بیمار گونه که ناشی از عدم آگاهی و نابرابری های حقوقی و اجتماعی هستند, می گردد. بهتر است به جای حفظ نظم ناشی از عدم آگاهی به فکر ایجاد نظم اجتماعی ناشی از آگاهی و برابری و انسانیت باشیم.آقایان نماینده قصد شما نه تنها تبعیض علیه زنان است بلکه بازگشتی تاریخی به دوران قجر و اندرونی ها است و حفظ نظم ناشی از جهل و نا آگاهی. جزو موارد کمپین یک میلیون امضا مورد حق تحصیل نیست چون آن زمان این دغدغه را نداشتیم اما این گونه که پیش می رود, گویا باید حق حیات را هم اضافه کنیم.
منبع:تغییر برای برابری

Saturday, September 6, 2008

ترجمه

چندفرهنگ گرایی در گفتگو با مایکل والزر

اولین فیلسوف آمریکایی که برای رسیدن به جامعه ای عادلانه تر 30 سال تلاش کرد.
شما دلایل محکمی در دفاع از چند فرهنگی در جامعه نوشته اید. به طور خلاصه, سیستم هایی را شرح داده اید که در آنها افراد از طبقات ,مذاهب و یا اتحادیه ها ی گوناگون هستند و در عین حال در گروه ها به همکاری با هم می پر دازند و نوعی همبستگی بینشان وجود دارد. هنگامی که بسیاری از منتقدان مدعی بودند که چندفرهنگی گری, هویت ملی را که موجب همبستگی در جامعه است را تضعیف می کند, شما مقصر اصلی را فردگرایی حاکم بر جامعه می دانستید.
درواقع, گزینه چند فرهنگی, می تواند در هر دو جهت کاربرد داشته باشد. برخی فرهنگها, بر پایه اجبارند و احتیاج به اصلاح فرد گرا دارند. اما در فرهنگی که فرد گرایی بسیار قدرت مند است, جامعه نیاز به اصلاح همبستگی اجتماعی و فرهنگی دارد.
اخیرا من در جورسلیم بوده ام که در آن روشن فکران چپ اسرائیلی , در ملاقات با یک نظریه پرداز سیاسی کمونیستی آمریکایی گفتند:" برای شما, جامعه یک رویاست. برای ما یک آسیب است." در اسرائیل, ساختار جامعه مذهبی, در حدی قدرتمند است که نوع حکومت را به روش های ترسناکی تقسیم می کند. جوامع قدرت مند قومی- نژادی و مذهبی معمولا با بسیاری از اعضای خود ظالمانه رفتار می کنند, به خصوص با زنان. به طور فرضی برای ملزم شدن به جامعه ای دموکراتیک که زنان در آن شهروندانی برابر با مردانند, شما باید راهی پیدا کنید که به زور وارد اینگونه جوامع شوید و زندگی درونی آنها را تغییر شکل دهید. تنها عامل برای انجام این کار دولت و جمهوری است به این معنا که شما احتیاج به نیرو و حس شهروندی و ارزشهای معمول برای پرورش دادن مخالفت و مداخله در گروه ها را دارید.
در رابطه با جوامعی که بیشتر فردگرایند چه می توان کرد؟
برای مثال در آمریکا, افراد به شدت بر خودشان, شغلشان, دوستان و شرکا و یا بر تغییر سریع مشارکت هایشان متمرکزند. افراد خیلی کم متعهد و یا مرتبط با دیگرانند. در چنین جامعه ای, نیاز شدیدی برای پرورش دادن و قوی کردن قید و بندهای اجتماعی وجود دارد. برای موفق بودن این قید و بندها, باید تا حدی بومی باشند. قصد آن ها ایجاد رابطه بین هر آمریکایی با هر آمریکایی دیگری نیست. بلکه تنها قصد مرتبط کردن گروه های کوچکتری را دارند مثل همسایه ها یا افراد با یک کیش و مذهب یا پیشینه نژادی. ایجاد این نوع روابط برای جامعه بسیار ضروری است تا بتواند از اعضای آسیب پذیرش مواظبت کند. فردگرایی رادیکال, برای ایجاد قید و بندهای لازم برای شایستگی و عدالت به وجود نیامده است.
معمولا بین گروه های چپ و اقلیت نژادی تنش هایی است. این گروه ها به دلیل انحراف اکثریت تشکل های کارگری مورد انتقاد قرار می گیرند. به عنوان مثال برای ترویج نژاد پرستی و تبعیض. به آنها گفته می شود که هویت سیاسیشان را پشت سر بگذارند و به بدنه کارگری بپیوندند. شما مرز بین هویت سیاسی و چند فرهنگی گری را چگونه ترسیم می کنید؟
اینجا موضوعات مختلفی مطرح است, اول آن که چه رابطه ای بین طبقه و هویت نژادی یا قومی است. آن چه هویت طبقاتی نامیده می شده است خیلی با هویت نژادی امروزه متفاوت نیست. طبقه کارگر دارای زبان, نوع لباس و ارزشهایی درست مثل دیگر گروه های نژادی که امروزه در آمریکا هستند بوده است. این درواقع تقلیل یافته ی همبستگی فرهنگی و تمایز طبقه کارگر است که خیزش های اتحادیه ای در آمریکا را به شدت کاهش داد. تحرکات اتحادیه ای هرگز به تحرکات عده ای که به دنبال منافع و خواسته هایشان هستند خلاصه نمی شد بلکه شامل کسانی می شد که سبک زندگی و هویت حسی را رواج می دادند.
ولی معمولا تمایز و ارجحیتی بین منافع اقتصادی (که عقلانی اند و مردم را دور هم جمع می کنند) در مقابل خون و نژاد, فرهنگ و تاریخ ( که انسانها را دسته بندی کرده و از هم جدا می کنند) ایجاد می شد . این یک گفتار غالب در چپ است که به مردم می گوید از اتحاد سیاسی دفاع کنید," شما تنها در راه مبارزه طبقاتی و دفاع از منافع فقرا هستید." این کاملا غلط نیست زیرا هویت سیاسی معمولا به شدت تفرقه انداز است. اما در عین حال اتحاد سیاسی نوعی از سیاست برابری طلب است که باید در تنش مفیدی با طبقه مورد استفاده قرار گیرد. هنگامی که برخلاف گذشته زنان و مردان همجنس گرا آزادانه در جامعه زندگی کنند فقط آنها نیستند که از زندگی آزادانه لذت می برند. بلکه کل جامعه برابری طلب تر شده است.
چگونه می توان گروه های جدید را وارد جامعه کرد؟
خیلی مهم است که فرایند جا افتادن خیلی طولانی و تبعیض آمیز نباشد. هزینه پذیرفتن و جا افتادن در کشورهایی مانند فرانسه, کنار گذاشتن فرهنگ قدیمی بوده است. شما فقط تبدیل به یک شهروند فرانسوی نمی شدید, شما باید فکر می کردید که یک فرانسوی شده اید. در آمریکا هر کسی که در یک محله مهاجرنشین بزرگ می شد این احساس را می کرد که فرهنگ گذشته اش شرم آور و ننگین است. ما همه می دانیم که پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگمان به طور غیر منطقی بر اصولی که ما باید حفظ کنیم و یا ازشان بگذریم پا فشاری می کردند. این در واقع صرف نظری تحمیلی از هویت است. حال ما سوال اصلی را مطرح می کنیم: آیا می توانیم تعریفی دوباره و یکسان شده از اصول شهروندی ی دموکراتیک بدهیم؟
برای شهروند آمریکایی بودن, افراد نیاز دارند که زبان انگلیسی و تاریخ آمریکا را بدانند و آداب سیاسی آمریکا را یاد بگیرند.به چه چیز دیگری احتیاج دارند؟ چه مقدار از هویت قدیمی, تعهدات و وفاداری هایشان را می توانند حفظ کنند و یا حتا رواج دهند و باز در بدنه شهروند آمریکایی بمانند؟ اکنون این اصول به نفع تازه واردین مورد بحث قرار گرفته اند. قطعا در این بحث مشکلات و سختی های بسیاری موجود هست اما من فکر می کنم که حاصل آن جامعه ای برابر طلب تر باشد.
همزمان, خواسته هایی هستند که با ورود افراد به جامعه دموکراتیک ایجاد می شود. شما این مسئله را در میان بنیاد گراهای مذهبی در هر جای دنیا می بینید. بنیاد گراها می خواهند که بچه هایشان در مدارسی تحصیل کنند که اصول ضد دموکراسی تدریس می شود, و معمولا خواستار آنند که دولت پول تحصیل آنها را بدهد. بدنه جامعه حق دارد که بگوید" اما فرزندان شما در انتخابات ما رای خواهند داد و سرنوشت کشور و فرزندان ما را نیز تعیین خواهند کرد. پس ما مصممیم که شما به فرزندانتان ارزشهای سیاست های دموکراتیک, حق مخالفت, تکثر احزاب, آزادی بیان و تاریخچه دموکراسی در این کشور را بیاموزید."
شما مدعی هستید که چند فرهنگی گرایی, برابری اجتماعی را تقویت می کند. گروه ها از طریق فعالیت سیاسی در حالی که با وجود خواسته هایشان تحت فشارند, اتحاد را به پیش می برند. اما شما از بسته شدن مسیر دموکراسی از طریق نژاد پرستی رسمی مثالی نیاوردید. چرا شما به سادگی به کلمه نژادپرستی اشاره می کنید؟
نژادپرستی می تواند اصطلاح بسیار گسترده ای باشد. آمریکا یک جامعه مهاجر است, که مهاجرها در آن بسیار موفقند. بومیان آمریکا و برده های سیاه پوست دو گروهی هستند که از پیش رفتشان جلوگیری شده و همچنین به چندین روش آنها را از درون ناتوان کرده اند. بنابراین آنها به چیزی حتا نزدیک به موقعیت برابر در جامعه نرسیدند. اما نژاد آمریکایی آسیایی به طور خارق العاده ای خوب عمل کرد با این حال آنها نیز از ابتدا با واکنشی نژادپرستانه رو به رو شدند. و من فکر می کنم که آمریکایی های اسپنیش به زودی از هر دو گروه بومیان آمریکا و سیاه پوستان در به دست آوردن شرایط رفاه اقتصادی پیشی خواهند گرفت. بنابراین مشکلات جامعه آمریکا, مشکل دو گروهی است که غیر داوطلبانه به آمریکا مهاجرت کرده اند و حق انتخاب برای عضو جامعه شدن نداشتند. شما می توانید داستان های طولانی در باره مشکلاتی که گروه های مختلف مهاجر رو به رو شدند بگویید. اما فکر نمی کنم که داستانی در باره نژادپرستی رسمی بتواند در شرح تفاوت بین گویش ایرلندی و ژاپنی کمکی کند .
شما عملکرد برنامه های اقلیت ها را در دانشگاه رد می کنید. پس چه انتخاب های دیگری برای تقسیم منابع در پیش رو هست؟
همیشه دلیلی برای موفقیت عمل صحیح وجود دارد. و این ارزان است و تقاضایی را برای مصرف منابع اجتماع ایجاد نمی کند و سود آن معمولا شامل حال گروه کوچک و نسبتا جوانی از سیاه پوستان آمریکا می شود که منجر به تشکیل گروهی در سطح متوسط جامعه ولی آسیب پذیر میگردد. همزمان, از سرمایه گزاری ای که برای بهبود سطح مدارس داخلی شهر لازم است جلوگیری کرده و یا از تغییر سلسله مراتب نژادی در آمریکا ممانعت به عمل می آورد.
اصلاح نا برابری ها نیاز به نهضت سیاسی بسیار گسترده تری از اجتماع سیاه پوستان دارد. اما ارائه ی مفاد سیاسی در آمریکا به معنی آن نیست که در آینده نزدیک توزیع منابع مجدد و قابل توجهی به افراد صورت خواهد گرفت. هرچند ممکن است توزیع مجدد به گروه ها امکان پذیر باشد. برای مثال, بخش عمده ای از رفاه عمومی جامعه آمریکا به وسیله مراکز مذهبی و از طریق بیمارستانها, خانه سالمندان و مهدکودک ها اداره می شود. هنگامی که اکثریت جمهوری خواه کنگره در سال 1995 شروع به قطع بودجه رفاه اجتماعی کردند بلندترین صدای اعتراض از سازمانهای خیریه لاترنها ( فرقه ای از مسیحیت) و کاتولیک و یهودی برخاست که هر سه از موفق ترین گروه ها در کسب پول از دولت برای امور رفاهی بودند که در واقع چیزی حدود 60 در صد از بودجه خیریه ای آنها را شامل می شد.
چرا نباید سیاه پوستان بابتیست ( فرقه ای از مسیحیت) مانند سه گروه سفید پوست لاترن ها و کاتولیک ها و یهودیان از پول مالیاتها سهم ببرند؟ این گروه های سفید پوست دارای قدرت سازمانی قویتری هستند و سابقه ی طولانی ای در جمع آوری کمک های مالی دولتی دارند بنابراین اختصاص بودجه به سیاه پوستان بابتیست احتیاج به تصمیم گیری سنجیده ی سیاسی دارد. من به شخصه مذهبی نیستم اما می دانم که این سازمانهای مذهبی در امور اجتماعی سودمندند. ما شاهد آن بودیم که در دهه ی 1960 تمام تحرکات حقوق مدنی از کلیساهای بابتیست در شهرهای جنوبی شروع شد. و اکنون آنها می توانند در مساله توزیع مجدد منابع کار کنند.
تحمل و مدارا تبدیل به کلمه ی نامفهومی شده است گاهی مثل این است که بخواهیم به طور مودبانه ای غیر قابل قبولها را بپذیریم. ما نباید برای چیزی بیشتر و والاتر کوشش کنیم؟
نکته مهم مدارا نیست بلکه رواداری است. مدارا یک روش ذهنی است در حالی که رواداری سلسله ی منظم رفتار است. من فکر می کنم که روشها اهمیت کمتری دارند و اگر شما سیاست درستی را پیش بگیرید و رژیم رواداری را کشف کنید روشها در موقع مقرر درست عمل خواهند کرد. این مرا به یاد موعظه ی پروتستانها علیه طلاق در دهه سی یا چهل می اندازد که به سادگی می گوید: اگر شما یک زوج دلسرد شده را در زمان طولانی کنار هم نگه دارید, اتفاقی می افتد که زناشوئی را ممکن می کند. من به این موضوع در ازدواج اعتقادی ندارم, اما این می تواند برای همزیستی بین گروه ها که با هم کمتر رابطه دارند درست باشد. اگر شما ترک ها و یونانی ها را مجبور کنید که دویست سال کنار هم زندگی کنند, در صورتی که رژیم سیاسی موفق باشد و صلح را گسترش دهد بینشان تجارت و دوستی و حتا ازدواج رخ می دهد. تاکید من بر احترام متقابل نیست بلکه بر همزیستی صلح آمیز است که شروع شده و در دنیای کنونی, می تواند دستاورد عظیمی باشد. اگر اتفاق بیافتد ما می توانیم روی مراحل بعدی تقابل کار کنیم.
بیشتر فیلسوفان چپ از سال 1989 از گسترش زندگی قبیله ای دچار هراس شده اند. چرا شما خطری از این جهت حس نکرده اید؟
انواع اعتقادات قومی و محدود و یا اعتقاد به رستگاری برگزیدگان یک مذهب, خطرناک است. عشق پدرو مادر به فرزندان می تواند بی عدالتی افسار گسیخته ای را در حمایت مجرمانه از خویشاوندان , افزایش دهد. هنوز شما نمی خواهید از عشق والدین دست بکشید.فرمهای تاریخی و یا ملی بنیادگرایی قومی به دلیل دسترسی به منابع و تسلیحات جنگی بسیار خطر ناکتر از طرفداری و حمایت قوم و خویشی است. باید نگران بود, اما بسیاری از چپ گرایان با مخالفت با هر نوع بنیاد گرایی اشتباه بزرگی را مرتکب می شوند. درست مانند این است که خود را مقابل انسانیت قرار دهید. براساس استدلال های فرضی بسیاری از فیلسوف های چپ : اگر من ناگهان خود را در موقعیتی بیابم که فرزندم و فرزند شخص دیگری که نمی شناسم در خطر قرار گرفته اند و من تنها می توانم یک نفر را نجات دهم کار درست برای تصمیم گیری که کدام یک را نجات دهم, شیر یا خط انداختن است. که این استدلال فرضی امکان تحقق در واقعیت را ندارد. این استدلال ها فرمهای وابستگی که طبیعی نژاد بشر هستند را درک نکرده اند.
ما باید روشی از زندگی کردن با ارزشهای قومی که به صورت تاریخی در گروه های مردم گسترش می یابد را پیدا کنیم. این بحث اصیل جان لاک, فیلسوف قرن هفده درباره ی رواداری است که با زندگی در عصر جنگ داخلی مذهبی, گفت: ایجاد رژیم رواداری. به هر اجتماعی اجازه ی عبادت کردن به شکلی که می خواهد را در ساختمانهایش بدون دخالت بدهید. او گفت که تنها این راه پایان جنگ است. ما باید هر چه سریعتر مدل های خودمختاری و فدرال را تجربه کنیم. کسانی باید قادر باشند که وارد مکان هایی مانند کزوو شوند تا بتوانند اتحاد سیاسی ای را پیدا کنند که به اجتماعات آسیب پذیر در جامعه, فضایی برای خودشان بدهد. همیشه لازم نیست استقلال سیاسی یا حاکمیت مطلق باشد, مدل های زیادی از خودمختاری و یا دولت فدرال وجود دارد. بهتر است که ما شروع به تجربه این مدلها کنیم زیرا نمی خواهیم احساسات قومی را حذف کنیم. سیاست, هنر تطبیق و نظم دادن این احساسات است.
شما یک بار گفتید که ما با شرح دادن جزئیات ارزش ها ی موجود و داستان سرایی درباره جامعه ای عادل تر از اکنون, به طور طبیعی منتقد اجتماع می شویم. شما نیز برای مدت سی سال داستان سرایی کردید. در طول این زمان چگونه تغییر کردند؟
با گذشت زمان داستان سرایی در باره جامعه ای عادل تر از حال, سخت تر شده است.این به آن معنی نیست که جامعه ی ما عادل تر شده بلکه ایمانمان را در برابر گزینه های پیش رو از دست داده ایم. گزینه هایی که قبلا به درستی آنها اعتقاد داشتیم. چپ دموکرات آرزوی فروپاشی کمونیسم را داشت. ما همیشه اعتقاد داشتیم که فروپاشی این گونه رژیم ها فرصتی برای "راه سوم" را به وجود می آورد, سوسیالیسمی که بر دولت تکیه ندارد و شامل سیاست های دموکراتیک نا متمرکز با درصد بالایی از مشارکت کارگران در اداره ی کارخانه جات و گسترش فعالیت های اجتماعی مانند فمینیسم و محیط زیست خواهد بود. اما به جای آنکه این راه جدید باز شود, 1989به طور غیر قابل پیش بینی ای بحران ایمان به عملکرد هر نوع گزینه رادیکال را پیش آورد. داستان جامعه عادل تر اکنون مانند فانتزی آرمانی به نظر می رسد. بنا براین قبل از این که دوباره داستان سرایی کنیم, باید به این بحث برسیم که هنوز فرمهایی از زندگی, جدا از آنهایی که ما در اطرافمان می بینیم که بر اساس نظریه های اجتماعی یا اقتصادی امکان پذیرند, وجود دارند. من مقصودم نا امیدی نیست. اما فرصت های سیاسی معمولا در راه های غیر قابل انتظاری شکل می گیرند. ما معمولا در تشخیص فاصله های زمانی اشتباه می کنیم. 1989 زودتر از آنچه ما می پنداشتیم رخ داد و فرصتها ممکن است دیرتر به وجود آیند.
شاید شما مقداری برای هیجانات فعالیت در دهه ی 60 و 70 احساس دلتنگی می کنید. در مورد فرم های جدید مخالفت و اعتراض که در مرحله ی جدید و بین المللی حول موضوعاتی مانند اصلاح نژادی محصولات کشاورزی گرفته تا نقض حقوق بشر شکل گرفته, چه نظری دارید؟
شما ممکن است همیشه نسبت به آن لحظات شادی آور احساس دلتنگی کنید. اما مطمئنا اکنون فرم های سازمانی با گروه های در حال فعالیت وجود دارند در فضایی که یواش یواش با عنوان جامعه مدنی بین الملل شناخته می شود. این سازمانها از کشورهای گوناگون عضو گیری می کنند و باگذر از محدودیت ها فعالین می کنند ولو این که معمولا به طور مشخص سعی بر آن دارند که به دولت های ملی فشار وارد کنند. اما واضح نیست که این سازمانها به طور کامل مشارکتی و دموکراتیک باشند.عضویت در این سازمانها به جای اعضای فعال, حق العضویتی است که از کار سیال با کارکنان ماهر حمایت می کند. فعالیت سیاسی کاری فراتر از امضا کردن چک است. من مطمئن نیستم که این نوع فعال بودن به درد تصمیم گیری دموکراتیک بخورد.
شما چگونه این کاهش سطح فعالیت را توضیح می دهید؟
برای مثال در آمریکا, جناح های سیاسی در سطوح مختلف کشوری, شهری و حتا مرزی فعالیت می کردند. وقتی شما حزبی دارید که فعالانی در تمام سطوح دارد, شما می توانید نسبت به توانایی مسئولیت رهبری آن گروه مطمئن باشید. هر چه عرصه فعالیت گشترده تر باشد, مسئولیت رهبری نیز گسترده تر است. امروزه حوزه فعالیت احزاب محدود شده است. یک کاندید هست با همراهان تبلیغاتی و گروهی از مردم که مانند یگان ویژه کار می کنند. و در حد سر وقت آمدن برای اخبار عصر تلویزیون تنزل کرده اند. هیچ ساختار محلی وجود ندارد که آنها را مسئول تربیت کند.
به جای ساختار حزبی که مدتهاست از اجتماعات محلی رخت بر بسته , بند جامعه ی مدنی, سیاست های دموکراتیک می تواند یک گزینه باشد. شهروندان می توانند اجتماعاتی را از طریق کلیساها, اتحادیه ها و یا گروه های بشر دوستانه شکل دهند تا از این طریق خواسته های خود را بر مسئولیت رهبران سیاسی تحمیل کنند.
اکثر فلاسفه هنگام تعریف زندگی خوب به تعریف بازتاب کاملی از اصول جهان شمول و ایدئال ها می پردازند. اما شما هنوز روی پیچ و مهره ساختار سیاسی و مقدمات تمرکز می کنید. چرا؟
این یکی از خصیصه های فلسفه ی غرب, مذهبی و سنت سیاسی اخیر است که روی جامعه ی خوب و زندگی خوب تمرکز کند در واقع این بحث در ذاتش بسیار روشن و ساده است. دین توحیدی با اندیشه ی ظهور , با اندیشه ی موروثی چپ همکاری می کنند. بیشتر افرادی که امروزه از جامعه ی خوب صحبت می کنند چپ هستند. من هیچ وقت باور نداشتم که حتا تصویری معین و واضح از زندگی خوب بتواند وجود داشته باشد. شما می توانید داستان هایی از زندگی خوب بگویید. شما می توانید به انسانهایی که خوب زندگی کردند اشاره کنید. شما می توانید انواع گوناگونی از جوامع خوب, اجتماعات و یا حتا دولت ها را شرح دهید. اما باوجود انواع گوناگون انسان و خلاقیت خارقالعاده ی نوع بشر, هرگز قابل باور نیست که تنها یک راه زندگی و یا یک ساختار درست اجتماعی وجود داشته باشد.
منبع ادوار نیوز

یادداشت بر کتاب

بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان

کتاب بازبینی تجربه "اتحاد ملی زنان" از سال 1357 تا 1360, در واقع نقدی است بر گوشه ای از عملکرد یک انقلاب در برابر حقوق زنان. نقد سازمانی به نام اتحاد ملی زنان که متشکل از زنان فعال سیاسی در گروه های مختلف, اما با اندیشه نو گرایانه است, تاریخ و اطلاعات مدونی از نوع فضای حاکم, فرایند و روابط بین سازمانی, میزان مطالعات و درک الزامات و از سوی دیگر عملکرد حاکمیت در قبال حقوق زنان در قانون اساسی تازه تدوین یافته آن زمان را ارائه می دهد.
یکی از مشخصه های کتاب این است که نویسنده گان آن به دور از تعصب بر گرایشات سازمانهای سیاسی ای که آن زمان در آن عضو بوده اند به نقد خود و سازمان در کنار دیگران پرداخته اند, که اینگونه نقدها عموما روشنگر وقایع هستند, و سیر تاریخی وقایع را در کنار سختی ها و مشکلات سر راه یک سازمان دموکراتیک زنان ,حتا آن موانع خود خواسته را به خوبی به تصویر کشیده اند و در بوته نقد قرار داده اند. از سوی دیگر خواندن این گونه کتابها ما را در شناخت نوعی رفتار تاریخی که در تمام انقلابها رخ داده کمک می کند. رفتاری که موجب می شود که زنان با اینکه همیشه در انقلابها نقش فعال و موثری داشته اند, اما پس از آن " جنبش های انقلابی در اکثر موارد, تنها به مشکلات فوری زنان که مربوط به فقر و ستم طبقاتی بوده است پرداخته اند, بدون آنکه مردسالاری را با ساختار برابری اجتماعی جایگزین کنند. در انقلاب ضد شاه در ایران, جنبش زنان از همان ابتدا به مثابه زیر مجموعه ای از مبارزات ضد امپریالیستی انقلاب به شمار می رفت و مبارزه علیه نابرابری جنسی, جایگاه فرودستی برای خود یافت.(آوای زن پاییز 97 ص)16" نمود این جملات در کتاب کاملا مشخص است, تا آنجا که در بخش نخست کتاب با مرور بر سه دوره فعالیت سازمان اتحاد ملی زنان با تنش ها و موارد گوناگون رو به رو می شویم که حتا خود زنان فعال در سازمان, بدون توجه به نابرابری جنسی و حقوقی در بسیاری موارد آن اهداف دموکراتیک را فدای اهداف سازمان ها ی چپ عموما فدایی کردند و به عنوان مثال بدون اعتراض موثر به وضع قوانین نابرابر برای زنان, به عنوان گروهی مطلع از اوضاع و تحولات سیاسی, به نهادینه شدن فرودستی سیاسی و قانونی زنان بی توجه بودند.
اما نمی توان نادیده انگاشت که فعالیت زنان در گروه های سیاسی و سازمانهای بزرگ, و تلاش برای ایجاد رابطه دموکراتیک بین اعضاء, به گسترش توانایی زنان و پذیرش بخش زیادی از جامعه نسبت به این توانایی ها شد, که خود پیش زمینه جا به جایی برخی تفکرات و روابط جنسیتی- سنتی موجود بود. در واقع عضویت در سازمان های سیاسی قبل و بعد از انقلاب به نوعی به تقابل با هنجارهای مردسالارانه پرداخت, تا آنجا که تاسیس سازمانی مانند اتحاد ملی زنانکه با هدف تمرکز بر موضوع زنان بود و سازمانهایی نظیر آن, علی رغم کاستیها, مشکلات و اشتباهات زیادی که در آن رخ داد و در همین متن به آن میپردازیم, قدم موثری در بازگشایی مفهوم سازمان زنان برای زنان و لزوم آن بود.زیرا با بررسی مسائل از بعد اجتماعی, می بینیم که فعالیتهای گروهی, زندگی تیمی, چاپ و پخش اعلامیه و نشریه, سفر های دسته جمعی و کوه نوردی زنان و ... همه و همه, متزلزل بودن قوانین سخت مردسالارانه گذشته را نمایان ساختند و آرمان تغییر را به یقین مبدل کردند. با دیدی دیگر میتوان موانعی را که در مقابل شکل گیری سازمانی دموکراتیک برای زنان شکل گرفت را به ویژگی انقلاب ایران نسبت داد. "ایدئولوژی های انقلابی اغلب ایدئولوژی های فراگیر جنبش " هستند که محدوده تجربه زندگی اجتماعی و خصوصی مبارزان سیاسی را تعیین می نمایند. این محدوده در ابتدا با توجه به تحلیل مشخص از شرایط مشخص چون فشار, سرکوب سیاسی, یا افکار عمومی محافظه کارانه تعیین شد (آوای زن زمستان 98 ص13.)" و بسیاری از زنان پس از اندیشیدن درباره ی تجربیات فعالیت سیاسی خود در مصاحبه ها تاکید می کردند که عدم رشد خویشتن جنسی شان تاثیر عمیقی بر زندگی شان نهاده است: محیط به ما آموخته بود که همه چیز سیاسی است, اگر چیزی به انقلاب مربوط نمی شد فاقد ارزش بود(آوای زن زمستان 98 ص13)" با خواندن این جملات و مقایسه آن با کتاب اتحاد ملی زنان, متوجه می شویم که این نگاه به گونه ای میان اعضای اتحاد که عمدتا از فعالین سیاسی چپ بوده اند, به عنوان یک هنجار نهادینه شده و حتا در سازمانی با اهداف دموکراتیک و مرتبط با زنان نیز به گونه ای رفتار می شود که ابتدا آرمان های چپ مورد توجه قرار گیرند و سپس مساله زنان در مکان ثانویه قرار گیرد و در نتیجه بسیاری از حرکات و اعتراضات حقوقی و حتا نوع رفتار و پوشش اجتماعی نیز تحت لوای منافع کلی سازمان چپ قرار می گیرد.
" مشارکت زنان ایرانی در فعالیتهای سیاسی مخفی می تواند به دو دوره تقسیم شود, اولین دوره مربوط به شرکت زنان در فعالیتهای مسلحانه علیه حکومت شاه و حضور زن چریک است. ( که خود این کلمه به تنهایی به شکستن بسیاری از تابو ها انجامید.)دوره دوم در بر گیرنده مشارکت زنان در امر انقلاب و فعالیتهای نیمه علنی شان است.(آوای زن پاییز 97 ص 17)" و در واقع کتاب اتحاد ملی زنان در دوره دوم می گنجد. بخش نخست کتاب به توضیح و نقد فعالیت سازمان اتحاد طی سه دوره فعالیت میپردازد و به بازگویی ساختار سازمانی، وظایف و اهداف و سپس به نقد آن ها و توضیح نگرشهای غلطی که به پیشرو نبودن سازمان انجامید, میپردازد, نقد کلی اعضاء آن است که افکار و اقتدار سازمان های چپ به خصوص سازمان فدایی شدیدا بر سازمان حاکم است که نتیجه آن در اولویت نبودن مساله زنان و دموکراسی در این گونه سازمانهاست, تا آنجا که فردی مشخصا از سمت سازمان چپ در جلسات اتحاد شرکت کند و حق وتو در باره تصمیمات سازمانی داشته باشد. این گونه دخالتها در اتحاد موجب شد که بخصوص در دوره اول فعالیت,به لزوم آگاهی بخشی به زنان عامی بی توجهی شود و در رابطه با تحولات قانونی رو به عقب درباره زنان, به دلیل حفظ منافع سازمانهای چپ, عکس العمل به موقع صورت نگیرد. اما میخوانیم که نقطه آغازین سازمان کاملا دموکراتیک بوده و این سازمان با درج آگهی در روزنامه کثیرالانتشار توانست جمعی از زنان علاقه مند به این موضوع , از گروه های مختلف و گاه مستقل, به دور هم جمع کرده و منشور سازمان تدوین یابد. در منشور آمده " اتحاد ملی زنان, سازمانی است دموکراتیک که به هیچ حزب, گروه یا دسته ای وابسته نیست و با هدف دفاع از دست آوردهای انقلاب, حاکمیت ملی و دفاع از منافع زنان زحمتکش و متوسط جامعه ایران, بر پایه ی اصل برابری زن و مرد تشکیل شده است( اتحاد ملی زنان ص16)"و باید توجه داشت که روند دموکراتیک یک سازمان با توجه به آنچه که در منشور آمده بدون مشارکت تمامی اعضا و حضور فعال آنها در تصمیم گیری این چنین به شکست منجر می شود سپس کمیته های مختلف درون سازمانی با هدف تحقق بخشیدن به اهداف منشور تشکیل شدند. مانند کمیته حقوقی, برای بررسی مسائل حقوقی زنان و کمیته ترجمه و انتشارات و ... در ادامه به توضیح مختصری از هر کمیته اکتفا می کنیم. کمیته زحمتکشان با هدف امداد و سواد آموزی به قشر کم درامد و فقیر جامعه تاسیس شد, اما عملا پس از چند ماه فعالیت ناکام ماند که از علل اصلی توقف آن می توان به توجیه نبودن اعضاء اشاره کرد, زیرا اعضاء اتحاد عموما با تفکر سیاسی و برای فعالیت سیاسی وارد سازمان شدند و گرچه تفکرات چپ و کمک به قشر محروم جامعه را داشتند اما عملا انگیزه کافی برای این کار را نداشتند و از آنجا که وظایف و اهداف ایجاد مطب و کلاس های سواد آموزی که همان, ایجاد رابطه و پایگاه در میان قشر کم درامد و محروم جامعه در کنار کمک و آموزش و گفتگو در باره دموکراسی و حقوق زنان با آنها بود, برای اعضای کمیته توجیه نشده باقی ماند, کار این کمیته متوقف شد. کمیته ترجمه نیز به علت روشن نبودن خط مشی سیاسی و توجیه نبودن اعضاء, عملا به همین سرنوشت دچار شد. در بررسی کمیته حقوقی بیشتر به مساله میزان دانش سیاسی و تئوریک اعضا و قدرت تحلیل مسائل با توجه به دیدگاه معمولا محدود روبه رو می شویم که جلوی تصمیم گیری به موقع و درست را می گرفت و بر خلاف خواستگاه دموکراتیک سازمان به تقابل میان گروه ها انجامید. و آنگونه که از متن کتاب بر می آید, یکی از علل توقف سازمان این بود که مواضع آن بیش از آنکه متاثر از وضعیت عینی توده ی زنان زحمتکش, کارمند, معلم و ... و با هدف ارتقاء آگاهی سیاسی آنها اتخاذ شود, تحت تاثیر مواضع سیاسی سازمان ( که عموما تحت سلطه فدائی بود), تعیین می شد." و نشریه اتحاد نیز به جای آنکه بیشتر به مسائل روز و حقوق زنان بپردازد بیشتر به طرح مسائل سیاسی روز می پرداخت, و روش انتخاب مقالات روشی غیر دموکراتیک بوده است. در نهایت پایان این دوره از فعالیت اتحاد ملی زنان همزمان با جنگ کردستان و گنبد در فروردین 58 و بسته شدن روزنامه های دموکراتیک, لغو حق قضاوت و تحصیل زنان در رشته های فنی, لغو قانون حمایت از خانواده و تصفیه روزنامه ی کیهان و اطلاعات و ... بود.
دوره دوم فعالیت اتحاد در مهرماه 58 , و با ایجاد جوی آزادتر از سرکوبهای گذشته در جامعه, آغاز به کار کرد. در این دوره فعالیت سازمان به صورت نیمه علنی بود, قصد سازمان این بود که فعالیت علنی را با انتشار نشریه انجام دهد که البته مجوزی از سوی ارشاد صادر نشد. اعضا با تغییر محل و پیدا کردن اعضای قدیم, شروع به سازماندهی خود کردند و البته برای شناخته نشدن, حتا به نوع لباس پوشیدن هم توجه شد. ولی همچون گذشته روابط غیر دموکراتیک در رای گیری ها و دیگر روابط سازمان ادامه یافت و باعث بروز اختلاف گردید. اما با خواندن کتاب متوجه میشویم که کمیته ها تشکیل شدند و با وجود باقی ماندن برخی مشکلات, بهتر از قبل فعالیت کردند. اعضای هر کمیته جلسات هفتگی آموزش سیاسی و بحث برگزار می کردند, فعالیت ها مشخص شده و با به وجود آمدن روابط با مردم عامی در برخی مناطق, وظایف , بهتر از قبل به انجام رسیدند. از مشکلات این دوره نیز به جوان و بی تجربه بودن بسیاری از اعضاء و دیگر مطرح شدن بحث اقلیت و اکثریت در سازمان فدائی و در نتیجه چگونگی سو گیری سیاسی اتحاد در قبال آن مطرح شد. در ادامه کتاب توضیحاتی طبقه بندی شده بر اساس برنامه و تشکیلات هر کمیته, مشکلات و دستاوردهای تک تک کمیته های, آموزش, امداد، کارگری و کارمندی تا کمیته تبلیغ و هنری و ... آمده, از کمیته های جالب توجه, ارتباطات است, که به نوعی به گسترش فضا و نگرش های سیاسی با برقراری ارتباط با سازمانهای دموکراتیکی نظیر کانون نویسندگان و جمعیت حقوقدانان و شرکت در جلسات آنان, پرداخت. همچنین اقدام به ایجاد شاخه اتحاد در شهرستان هایی نظیر گیلان و اصفهان و ... کرد. اما در ادامه اختلاف نظر میان اقلیت و اکثریت بالا گرفت" اقلیت در آن مقطع خواستار حفظ ماهیت دموکراتیک این سازمان و اکثریت طرفدار نظریه وابستگی بود.(اتحاد ملی زنان ص70)" و در پایان این اختلافات به خروج اکثریت از اتحاد انجامید. دوره سوم فعالیت اتحاد از آذر 59 تا خرداد 60 به طول انجامید. در این دوره سعی شد که بر خلاف قبل انتخابات آگاهانه صورت گیرد و در این دوره برای لیست کاندیداها علاوه بر نظرات سیاسی, شایستگی های افراد نیز مورد نظر قرار گرفت و سپس برای جلوگیری از تداخل وظایف کمیته ها, شکل تشکیلاتی دبیرخانه ای به آزمایش گذاشته شد. تا هر کدام به صورت غیر متمرکز و خودکفا عمل کنند. و هماهنگی میان آنها از طریق مسئولین هر دبیرخانه, برقرار شود.( طرح دبیرخانه ای بر اساس تشکیلات کنفدراسیون دانشجویان در خارج از کشور بود).در ادامه پنج دبیرخانه ایجاد شد که در واقع از ادغام دو یا سه کمیته تشکیل میشد, مانند دبیرخانه محلی که شامل کمیته های محلات و کارگری بود و... هر دبیرخانه به طور مجزا مسائل مالی, تبلیغی , تدارک محل و.. خود را سازمان می داد.در بهمن 59 انتخابات پایان یافت و فعالیت کمیته ها آغاز شد اما 5 ماه بعد در 30 خرداد کلیه فعالیتهای سازمان اتحاد ملی زنان , همگام با بسیاری سازمانهای دیگر در سراسر کشور پایان یافت. و با بررسی فعالیت دبیرخانه های مختلف در این 5 ماه که مدت زمان کوتاهی است, مشخص شد که عملکرد سازمان نسبت به دو دوره قبل از خود بسیار بهتر بوده است.زیرا در همین مدت کوتاه فعالیت اعضا اتحاد به کار دموکراتیک بدون وابستگی پی برده بودند چون همه اعضا وابستگان سیاسی نبودند و علت بیرون رفتن اکثریت نیز گواه بر فکر مستقل بود اما مجالی نیافتند چون موج سرکوب ها دامن سازمان هایی دموکراتیک نظیر اتحاد را هم گرفت و آن زمان حتی سازمانی مستقل را برنمی تابیدند. در واقع در طی خواندن تاریخ حتا یک سازمان میتوان تجربیات درخشانی را به دست آورد, در ادامه کتاب خاطرات و نقدهای برخی از اعضاء آمده که چه از دیدگاه تاریخی چه بررسی شرایط اجتماعی سیاسی و نگرشها نسبت به نوع تقسیم جنسیتی بسیار جالب توجه هستند.
این کتاب توسط مهناز متین گرداوری و در سال 1378 در آمریکا به چاپ رسیده است. وی دو علت برای چاپ این کتاب عنوان میکند.اول آنکه اتحاد ملی زنان اولین تشکلی است که پس از ده ها سال رکود در مبارزه ی متشکل دموکراتیک زنان ایران, از سوی زنان مترقی پایه ریزی شده, فعالیت کرده و تا چند صد عضو را در بر گرفته... دوم آنکه, این گزارش از معدود گزارش هایی است که فعالین یک سازمان مبارز, به فاصله کوتاهی پس از پایان کار آن سازمان نوشته اند. به همین جهت, ثبت این سند برای بررسی و پژوهش در تاریخ مبارزات دموکراتیک مردم ایران دارای اهمیت است. (بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان ص 1)
• بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان (1360-1357)/ مهناز متین/ نشر نقطه
• آوای زن/ مقاله زنان و مشی سیاسی مخفی در ایران (1985-1970)/ حامد شهیدیان/ مترجم گیتا سینا
منبع: زنستان

زندگی بی گوهری این گونه، نازیباست

هاره هدایت و امیر یعقوبعلی از فعالان جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضاء در زندان به سر می‌برند.
بهاره را در تحصن دانشجویی شش نفره که در اعتراض به بازداشت دانشجویان پلی‌تکنیک و به‌عنوان حرکتی نمادین برای یادآوری خاطره‌ي هجده تیر برگزار شده بود٬ بازداشت کرده‌اند. تحصنی که جزو مسالمت‌آمیزترین نوع اعتراض و بر اساس قانون اساسی کشورمان نیز مجاز است. اما تجربه‌ي همه‌ي کشورهای استبدادی در طول تاریخ ثابت کرده که چنین حاکمیت‌هایی هیچ نوع اعتراضی را بر نمی‌تابند. می‌گویم استبداد زیرا نمود ابتدایی‌ترین نوع تعریف آن را می‌توان به وضوح مشاهده کرد یعنی همان وسعت دامنه‌ي قدرت خودسرانه به همه‌ي ابعاد زندگی انسان‌ها. قدرتی که بر پایه‌ي آن گاه بازداشت می‌کنند و بعد اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و قدرتی که گاه با آن بازداشت می‌کنند و اعلام هم می‌کنند اما اتهامی‌ را عنوان نمی‌کنند و پاسخ‌گو هم نیستند ...
گرچه بهاره هدایت را در تحصنی دانشجویی و در سال‌روز 18 تیر که بیش از همه به دانشجویان تعلق دارد بازداشت کرده و به زندان افکنده‌اند اما نام او یادآور پیوند جنبش زنان با جنبش دانشجویی است، یادآور سعی و تلاش شجاعانه و خستگی‌ناپذیر او برای وارد کردن دغدغه‌ها و مطالبات زنان و دختران دانشجو در ساختار نسبتا مردسالارانه‌ی تشکل‌های دانشجویی است. این به معنای تلاشی دو چندان است زیرا حتا هنوز هم تفکر غالب در بسیاری موارد حضور دختران را در فعالیتهای دانشجویی «مناسب» تلقی نمی‌کند.
امیر یعقوبعلی را در پارک و به هنگام جمع‌آوری امضا برای کمپین یک میلیون امضاء بازداشت کرده‌اند.
آیا طرح خواسته‌هایی حداقلی مبنی بر عدالت حقوقی میان شهروندان با روش‌های کاملا مدنی و مسالمت‌آمیز (گفتگوی چهره به چهره با مردم) تا این اندازه خطرناک است که بیان‌کنندگان آن باید در بند 209 اوین به سر برند؟
افراد شجاعی که به بیان خواسته‌ها و مطالبات خود می‌پردازند و البته در فضای بسته‌ي رسانه‌ای، بدون هیچ دلیل منطقی دست‌گیر می‌شوند، تصویرگر انسان‌هایی مسئول و حساس به اطراف خویش هستند که در پی تغییر شرایط اجتماعی برای به دست آوردن جای‌گاهی عادلانه و انسانی برای خود و هم‌نوعان خویش، تلاش می‌کنند. و به خاطر وجود همین انسان‌های سخت‌کوش است که با آگاهی‌بخشی‌شان، روزبه‌روز به تعداد داوطلبان و کنش‌گران اضافه شده و صدای برابری‌خواهی، هرگز خاموش نمی‌شود.
شاید علت برخوردهایی چنین خشن و غیرقانونی نسبت به فعالان جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضاء، ترس از تغییر مفاهیمی ‌باشد که در پی تلاش برابری‌خواهانه‌ي آنان رخ می‌دهد. خواست ما فعالان جنبش زنان، تغییر در بسیاری از مفاهیم مرسوم است که گاهی رنگ «انسانی» نیز به خود می‌گیرد اما در واقع بر پایه‌ي نقش‌پذیری گروه‌های مختلف و بر مبنای فرودستی زنان بنا شده‌اند. ولی ما می‌خواهیم که به عنوان انسان و نه چیز دیگری بر گرفته از آن٬ شناخته شویم و این خواسته‌ای است که بی‌شک مفاهیم رایج را تغییر خواهد داد. همه به خوبی می‌دانند که ما در جنبش زنان خواستار کسب قدرت نیستیم، بنابراین شاید تنها جرم بهاره و امیر آن باشد که آنان نیز مانند سایر فعالان جنبش زنان خواستار تغییر مفاهیمی ‌هستند که پشتوانه‌ي ساختار قدرت مردسالارانه‌ي جامعه‌ي امروز ما را شکل داده است، جامعه ای که نوعا «پهلوان پرست» است و تاریخی سراسر اسطوره دارد.
شاید جرم بهاره و امیر آن باشد که به مردم می‌گویند: رستگاری و عدالت واقعی تنها در دنیای دیگری ممکن است، دنیایی که با هم‌بستگی و تلاش دسته‌جمعی‌مان، ذره‌ذره ساخته خواهد شد. شاید هم جرم بهاره و امیر این باشد که آنان «اخلاقیاتی تعریف‌شده» که برابری‌خواهی را برنمی‌تابد را٬ نقد کرده‌اند و از این رو باید با انگ‌هایی مثل «مخل امنیت ملی» و «تشویش اذهان عمومی» مجازات شوند و یا آنان را قربانی توطئه‌ی بیگانگان نشان داده یا با تهدید و زندان وادار به بازگشت به «اخلاق راستین جامعه» که مورد نظر ساختار قدرت مردسالار است بکنند.
اما آن‌چه مسلم است این که تغییرات مثبت به تدریج رخ خواهند داد حتا اگر کوهی در برابر آن قد علم کند. به امید آزادی بی قیدوشرط دوستان و یاران در بندمان که گناهی به جز تلاش برای تقسیم عادلانه‌ی عشق و زیبایی و جرمی‌ جز حق‌طلبی ندارند.مرغ مسکین! زندگی زیباست
من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر با جست‌وجوی گوهری دارم
تارک زیبای صیح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم
مرغ مسکین! زندگی بی گوهری این‌گونه نازیباست!
...
شاملو
منبع: زنستان

یاد داشت بر کتاب

ب‍زرگ‌ ب‍ان‍وی‌ ه‍س‍ت‍ی‌ (اس‍طوره‌ - ن‍م‍اد - ص‍در ازل‍ی‌) (ب‍ا م‍روری‌ ب‍ر اش‍ع‍ار ف‍روغ‌ ف‍رخ‍زاد) / گ‍ل‍ی‌ ت‍رق‍ی‌

«بزرگ‌بانوی هستی» مجموعه‌ی ۹ مقاله که جان‌مایه اصلی تمام این مقالات٬ اسطوره و رابطه‌ی آن با زندگی و انسان است.برای انسان‌هایی که درگیر زندگی روزمره و واقعیات هستند٬ شاید در نگاه اول خواندن این کتاب و یا کتاب‌هایی از این دست، بی‌معنا و به نوعی اتلاف وقت جلوه کند، اما همان‌گونه که هایدگر و برخی دیگر از فیلسوفان گفته‌اند انسان با پیش‌داوری‌هایش زندگی می‌کند٬ با آن‌ها می‌بیند و به تجزیه و تحلیل وقایع می‌پردازد و سپس تصمیم‌گیری می‌کند. این پیش‌داوری‌ها ساخته و پرداخته‌ی تاریخ و اسطوره‌هایی است که نسل در پی نسل، درست یا غلط، با خون و فرهنگ ما آمیخته و سنت و آداب و رسوم و بسیاری جنبه‌های دیگر زندگی‌مان را در بر گرفته‌اند. به‌خصوص در کشورهای شرقی و آسیایی، از جمله ایران، این موضوع پررنگ‌تر است٬ تا جایی که گاه می‌توان رد آن را تا قوانین اساسی و رسمی و آداب مذهبی نیز پی گرفت. از یک دیدگاه در ظاهر انتزاعی، هنر٬ به‌خصوص هنر تجسمی و شعر نیز سراسر آمیخته با اسطوره و نماد است٬ و ضمنا هنر است که بخش عظیمی از فرهنگ را شکل می‌دهد٬ به‌خصوص هنری که توانسته با عام مردم ارتباط برقرار کند و مورد علاقه‌ی مردم کوچه و بازار قرار بگیرد و با روح و فرهنگ آنان درآمیزد. برای مثال شاهنامه که تمام قهرمانان و اساطیر آن را مردها تشکیل داده‌اند جز موارد معدودی مانند گرد آفرید, و این پیش زمینه را می آفریند که قهرمانی جزو صفات مردانه است و نه انسانی, پیش زمینه ای که به مدد هنر و سخنوری و اسطوره قدرت یافته. پس شناخت اسطوره و گاهی کمک گرفتن از آن و به گونه‌ای بر ناخودآگاه ذهن مخاطب دست گذاشتن٬ می‌تواند به عنوان ابزاری برای تعدیل مناسبت‌های جنسیتی و به‌بود فرهنگ اجتماعی مورد استفاده قرار گیرد. به کار رفتن اسطوره‌های مناسب زمان در شعر و نقاشی و هر آن‌چه که بتواند توجه و علاقه‌ی عمیق عامه‌ی مردم را به خود جلب کند٬ و از سوی دیگر کمک آن به درک دلیل بسیاری از عقاید مرسوم جامعه، خود دلایل انکارناپذیر اهمیت جایگاه و بحث اسطوره‌شناسی است.

گلی ترقی در مقالات این کتاب بیش‌تر از صورت ازلی بزرگ بانوی هستی و ارزش‌های مادینه سخن گفته و به روند حذف و انکار این نماد در طول تاریخ و سپس رسیدن به فرهنگ مردسالار امروزی و در کنار آن فرودستی زنان و چگونگی تبدیل زنان به جنس دوم پرداخته‌است. گرچه در کتاب با نقدی فمینیستی بر این اسطوره‌ها و نمادها و یا درست و غلط بودن آن‌ها روبه‌رو نیستیم، اما نقد و بررسی تاریخی آن‌چه اتفاق افتاده در سری این مقاله‌ها در کنار هم، می‌تواند روشن‌گر ابهاماتی که در ذهن، کم و بیش موجود است، باشد.
در ابتدا صورت ازلی این‌گونه تعریف شده "هر آن‌چه قدرتی تکان‌دهنده دارد و بر فکر و حس و اراده‌ی انسان موثر است" و در ادامه در بین نمادها، «تائو» یا «یین و یانگ» جلب‌نظر می‌کند: نمادی قدیمی و نشان‌گر تعادل نرینگی و مادگی جهان که تا کنون نیز قدرت خود را حفظ کرده و در قالب تائوئیسم رواج دارد (صفحه‌ی مرتبط در ویکی‌پدیا) نماد تائو از دایره‌ای بزرگ که نشان‌گر جهان هستی است تشکیل شده و نرینگی و مادینگی درون آن به تعادل رسیده‌اند: مادینگی معمولا سیاه‌ و رنگ آن نمایان‌گر ظلمت و قدرت آفرینش در ژرفای تاریک زهدان مادر است٬ و نرینگی با رنگ سفید نمایش داده می‌شود٬ و هر کدام از دو جنس٬ نقطه‌ای از جنس دیگر را در بطن خود دارد.




در ادامه‌ی سیر تاریخی به جایی می‌رسیم که در میان اسطوره‌ها و نمادها، هر آن‌چه مربوط به آفرینش زن بود، هم‌راه خدایان اساطیری به آسمان رفت و صورت ازلی زن در قالب گرگ و جادوگر و دختر شاه پریان در زمین باقی ماند. و در این میان شهرها، معابد، ماه، زمین، آب، جنگل و هر آن‌چه خاصیت نومینوس (پرستش) دارد، نماد مادینه است. سپس به نکته‌ی جالبی اشاره می‌شود که بنا بر گفته‌ی اریش فروم، در دوران مادرشاهی نوعی رشک به آبستنی در مردها وجود داشته و مردها برای آفرینش بر جادوی کلام متوسل شدند و سپس با در اختیار گرفتن انحصاری ابزار آفرینش هنری و ادبی و آموزش و با کمک کلام، جنبه‌ی مادینه‌ی خدا یعنی «سوفیا» را جدا کرده و با به دست آوردن ابزار آفرینشی دیگر سان، قدرت زنان را از بین بردند.
با این حال سوالی در ذهن می‌ماند که چه کسی این نمادها را به وجود آورد و طبقه‌بندی کرد، و چرا به عنوان اصل منطقی, از آن سخن به میان آمده، به گونه‌ای که زن اساسا مظهر طبیعت و زایش است و مرد مظهر عقل و روشنایی، حال آن که در جهان واقع، زن و مرد از یک میزان عقل بهره‌مندند، اما در طول تاریخ با تغیر اسطوره‌ها و استناد به آن‌ها و قدسی و آسمانی نشان دادن اسطوره‌ی زایش همیشه زن را از ابزار تحصیل علم و دانش و سخن‌وری و فعالیت اجتماعی و سیاسی دور نگه داشته‌اند. حال آن‌که زنان نه با نیروی زایش بل‌که با عقل و سازمان‌دهی توانستند بسیاری از حقوق از دست‌رفته‌ی خود را باز یابند. این مساله نمونه‌ی مستندی است که نیاز انسان را به نماد و اسطوره‌های دیگر سان و مدرن, نمایان می‌سازد.
در مقاله‌ی دوم سطوری توجه انسان را به خود جلب می‌کند که مفهوم سنت و عادت بدون فکر را در خود دارد «انسان ابتدایی بر آن است که هر عملی قبلا توسط دیگری کرده‌شده است و آن‌چه او می‌کند جز تکرار اعمال و اشاراتی نیستند که پیش از او دیگران کرده‌اند، کردار آنان نیز با الهام از نیاکان باستانی، قهرمانان اساطیری و خدایان بوده‌است. اسطوره برای او بیان حقیقت مطلق است.» و در ادامه به نقش مذهب در شکل‌گیری تصورات آدم‌ها پرداخته‌شده و نشان می‌دهد که چگونه برخی اسطوره‌ها بامذهب آمیخته و قدرت‌مندتر شدند و باقی آن‌ها بدل به افسانه و رویا شده و غیرواقعی خوانده‌شدند. آن دسته اسطوره‌هایی که توسط ادیان تقدیس شدند٬ طی سده‌های متوالی بر افکار و رفتار و عقاید مردم طوری نفوذ یافتند که نفی آن‌ها در ردیف کفر جای گرفت. زمان، زندگی، فصول آدمیان و غیره همه در قالب حلقه‌هایی زنجیروار و تکرارشونده ترسیم شده‌اند که یادآور مُثُل افلاطون است، همیشه یک اولین بار کامل و بی‌نقص وجود داشته و دیگران دلقک‌وار اما با دقت در پی تکرار آن زیسته‌اند و شاید این کلید وجود بسیاری از عقاید خرافی قدیم در زندگی به ظاهر متمدن امروزی باشد. واقعیت آن است که پاهایمان به زنجیر کلفت و سیاه تاریخ بسته شده‌است: «هر جنگ, نبرد خیر و شر را بازسازی می‌کند، هر قتل‌عام تکرار مرگ شکوه‌مند شهیدان است.»
در ادامه٬ نویسنده به بررسی آثار فروغ فرخزاد و بررسی صور ازلی بزرگ بانوی هستی در اشعار وی می‌پردازد و در مقالات بعدی از آثار یونگ، نیچه٬ سرانو و بررسی نظرات کمپل در اسکیزوفرنی و ربط آن با جهان اسطوره سخن می‌گوید. به امید آن که غرق شدن در دنیای عجیب و پیچیده‌ی اسطوره، ذهن خواننده را حتا در عادی‌ترین حالات روزانه به خلاقیت وا دارد.

بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند

(دیوار/ شکوفه اندوه)
فروغ فرخزاد

*منبع: ایران لیبرالیسم

باتوم بدستان امروز،قاضیان فردا

فرمانده نیروی انتظامی روز گذشته خواستار افزایش اختیارات این نیرو و از جمله واگذاری ‏اختیار« داوری» و« قضاوت» به ماموران تحت امرش شد.‏ و ‏اضافه کرد:«افزايش‎ ‎اختيارات پليس و اعطاء نقش داوري به آن در بسياري از منازعات به ويژه ‏منازعات حقوقي و‎ ‎خانوادگي مي‌تواند ضمن قضا زدايي و كاهش دامنه جرم، افزايش قانون مداري ‏و توسعه‎ ‎فرهنگ نظم و انضباط در جامعه شود».‏ رئیس مجلس هفتم نیز طی سخنانی در جمع فرماندهان نیروی انتظامی از افزایش اختیارات نیروی ‏انتظامی استقبال کرد و با اشاره به صحبت‌هاي سردار احمدي‌مقدم‎ ‎در خصوص افزايش اختيارات ‏نيروي انتظامي به وی توصیه کرد در این زمینه با قوه قضائییه هماهنگی های لازم را به عمل ‏آورد.‏ آیا نیروی انتظامی به موارد بی شمار تخلفات خویش و شکایاتی که علیه این ارگان صورت گرفته پاسخ گفته است که حال به دنبال اعطای حق داوری و قضاوت نیز هست؟! ماجرای قتل دکتر زهرا بنی یعقوب, موارد تجاوز در بازداشت گاه ها, خشونت ماموران گشت ارشاد با زنان, خشونت ماموران نیروی انتظامی در برخورد با فعالین اجتماعی و اکنون نیز ماجرای بازداشت سردار زارعی با اتهام فساد اخلاقی که خود یکی از بانیان طرح امنیت اجتماعی بود و ... موارد بسیاری که هر بار علیه این خشونت در لباس قانون شکایتی هم شد, بی پاسخ ماند. اسماعیل احمدی مقدم دیروز همزمان با حضور غلامعلی حداد عادل رئیس مجلس هفتم در ‏سیزدهمین همایش سراسری فرماندهان نیروی انتظامی با اشاره به اینکه«اختيار و اعتماد دو ابزار ‏ضروري براي ايفای نقش پليس در حل و فصل منازعات و دعاوی است» از وی خواست تا برای ‏افزایش اختیارات نیروی انتظامی تلاش کند.‏ از اولین اصول مدیریت این است که وظیفه و نظارت یا همان اختیار و اعتماد را همیشه از هم جدا نگه داریم تا در سازمان ها فرصت سوء استفاده به حداقل کاهش یابد. حال که نظارتی نیست که اگر باشد اسمی است, نه عینی, نهایت اجحاف به مردم است که وظیفه ی داوری!!! را هم به نیروی انتظامی که خود در بسیاری موارد نشان داده که قانون مدار نیست بسپاریم. به خصوص در حوزه خانواده که درصد بالایی از قربا نیان آن را زنان تشکیل می دهند و در دادگاه ها با وجود وکیل و اگر شد مشاور و غیره, با مواجهه با قوانین تبعیض آمیز شدیدترین بی عدالتی ها را تحمل می کنند و آقای احمدی مقدم به خصوص خواهان داوری در این حوزه هستند. چه می شود اگر داوری به دست یکی از ارگان ها یی باشد که موارد بسیار تخلف در برابر زنان را در پرونده خود دارد که می تواند نشانه نگرش کلی زن ستیزانه در مسائل حقوقی هم باشد. آقای حداد راست گفته اند احتمالا مشکلات حل خواهد شد اما نه به مدد قانون به مدد باطومی که همزمان در دست قاضیان سبز پوش هم هست که اجازه دارند در صورت لزوم از آن استفاده کنند و حال که داوری با خودشان است تشخیص لزوم می تواند تنها اعتراض ساده محکوم به حکم قاضیان سبز پوش باشد. آن چه که معمولا رخ داده و باعث شکایت به مراجع موسوم به داوری شده. حال اگر داور خودش باشد دیگر شکایت هم نمی توان کرد ولو این که بدانی بی جواب می ماند. باید به طرح این گونه مسائل نیز اعتراض کرد زیرا مسائلی هستند که می توانند به سادگی حداقل حقوق شهروندی را نیز از بین ببرند. فرصتها به شدت نابرابر تر می شوند و آزادی به شدت محدود, موقعیتی را در نظر بگیرید که در یک طرف شهروندی است عادی بی هیچ حقی و در طرف دیگر نیروی انتظامی که همزمان اختیار قدرت, اعمال قدرت و قضاوت را داراست. تنها نتیجه اش نظمی نظامی در سایه ی سرکوب است نه عدالت. اگر عامل نظم زور بود که تمام دنیا را نیرو های انتظامی بر می داشت. عامل نظم در جامعه, رفاه اقتصادی و اجتماعی و آزادی های اجتماعی و فردی و برابری حقوقی و... است. حال که روز به روز حداقل ها ی هر کدام از این موارد از بین می رود انواع ارتش های مسلح با طرح های جدید و اختیارات بیشتر وارد خیابان می شوند. به ازای هر درصد که تورم بالا می رود گویا نیروی نظامی جدیدی در غالب طرحی زیر مجموعه امنیت اجتماعی وارد خیابان ها می شود. نظارت بر کار مسئولین برای درست انجام دادن کار است که نظم می آورد نه دادن حق قضاوت به باطوم به دست برای نظارت بر عکس العمل مردم در برابر مشکلاتی که یکی از اصلی ترین دلایل وجودش متخصص نبودن افراد در مشاغل است.
منبع: ادوار نیوز

عدالت در گرو واقع بینی است و بس

اسپینوزا در بند اول رساله ی سیاست به فیلسوفانی میتازد که "مردمان را نه آن طور که هستند بل آن طور که مایلند باشند می پندارند". اگر این موضوع را با چگونگی برقراری عدالت توسط حاکمان در جامعه مرتبط بدانیم, متوجه می شویم که در زمان های دور اگر عده ای به گونه ای اشتباه و زیان بار می اندیشیدند, به دلیل گسترده نبودن رسانه های جمعی, نظرات اشتباه و طبعا اثرات اشتباه آن گریبان عده محدودی را می گرفت. اما امروزه اگر حکومتی دیدی نادرست و به قولی تخیلی نسبت به مردم و نقشهای مختلف اجتماعی داشته باشد از آنجا که تمام رسانه های سمعی – بصری و نوشتاری در انحصار آنها است, انقدر این مفاهیم اشتباه در غالب برنامه های متنوع تکرار می شوند که مردم آن گونه شوند که به نظر حاکمان باید باشند .
اما مشکل آنجا رخ می نماید که مردم که آن گونه نیستند, از ابتدا این برنامه ها را جذاب نمی یابند و در پی برنامه های دلخواه خود به ماهواره و اینترنت و نشریات و موسیقی زیر زمینی و غیره روی می آورند, اما حاکمان که همچنان بر درک تخیلی خود بر جامعه پا فشاری می کنند به جای پذیرفتن واقعیت و تعدیل رسانه ها به تصویب قوانین برای مبارزه با رسانه های جایگزین دست می زنند. برای داشتن ماهواره جریمه نقدی, برای داشتن سایت مجوز ارشاد برای روزنامه نگار زندان و ... در نظر می گیرند. و با گذشت زمان فیلتر شکن ها پخش می شوند و جلسات نقد و بررسی ایجاد می شود و دیش ماهواره در ابعاد کوچکتر و در مقابل زندانها وسیع تر و شلوغ تر و ارعاب در سطح جامعه باز هم در غالب طرح های ریز و درشت شکل می گیرد و گویی جنگ بین آنچه که هست و آنچه که به گمان عده ای باید باشد تا ابد ادامه دارد و رود فرهنگ و افکار جامعه در مسیری پیش می رود و حکومت به جای همراهی و کنترل پی در پی بر آن سد می سازد. این در حالیست که صدها سال پیش هم فلاسفه فریاد زندند که " نظریه ای واقع گرایانه درباره دولت در گرو شناخت طبیعت آدمی است". شناخت طبیعت آدمی هم اگر کار سختی است شناخت مراکز و مجامع و نقش های اجتماعی که تعریف مشخص دارد, برای هر انسانی سهل و آسان است.
1.برای مثال وظایفی که در تمام دنیا برای مراکز علمی در نظر گرفته اند نقادی و دادن راهکار است و تولید علم, اما نه تنها علم انتضاعی بلکه علم کاربردی هم. و ما اگر دانشگاه را مرکز علمی به حساب آوریم نقشی به جز این نخواهد داشت. کار دانشگاهیان این است که نقاط ضعف دولت و سیستم ها و جامعه را پیدا کنند, آن را نقد و سپس راهکار ارائه دهند. به همین دلیل است که دانشگاه مکان انتقاد و اعتراض است و این یک وظیفه است که طیفی از عکس العمل ها را به مشکلات جامعه در بر دارد از سمینار و حلقه مطالعاتی و تقابل اندیشه های گوناگون گرفته تا تجمعات دانشجویی که آن زمان که حرف و قلم به نتیجه نرسید به راه می افتد, بلکه فریاد برای اصلاح ,کارساز باشد. اگر دیدگاه حاکمیت واقع بینانه باشد و نقش هر حوزه ای را محترم بشمارد اصولا برخورد و زندان برای منتقدین و یا آنان که صرفا اندیشه ای خاص دارند هیچ معنا و مفهومی ندارد. ما به دانشگاهی می توانیم بگوییم دانشگاه, که در آن ایدئولوژی های مختلف, آزادانه فضای بحث و گفتگو داشته باشند تا نقاط نقص و قوت آنها مشخص شده و با واقعیت بومی جامعه تلفیق شود و بتواند راهکار موثر از آن بیرون آید.
2. اگر نقش روزنامه نگاران را حتا درقالب کوچک خبر رسانی خلاصه کنیم. بازهم زندانی کردن خبرنگاران به خاطر مطرح کردن وقایع جامعه و از سوی دیگر دادن لیست هفتگی به روزنامه ها ی رسمی که در این هفته حق ندارید راجع به این عناوین مطلب بنویسید, عین خیانت به جامعه می باشد. 3. اگر نقش فعالین زن را احیای حقوق برابر زنان و فعالیت های مدنی در زمینه هایی که بر زنان جفا روا داشته می شود بدانیم و یا نقش فعالین کارگری را احیا ی حقوق سندیکایی آنها و نقش تک تک مردم جامعه, به عنوان شهروندان آزاد و برابر محترم شناخته شود, دیگر مراجعی مانند دادگاه انقلاب و زندان و غیره محل دیدار و احوال پرسی بسیاری از افرادی که دغدغه آزادی و عدالت اجتماعی و احیای حقوق ابتدایی خود را دارند نخواهد شد. گام اول رسیدن به این خواسته ها آن است که حاکمان دست از دید تخیلی خود نسبت به جامعه بردارند اما در واقع به پیروی از فلاسفه تحلیلی دست به حذف صورت مساله با زدن اتهاماتی نظیر وابستگی به بیگانه و اقدام علیه امنیت ملی و بر هم زدن نظم عمومی می زنند که حال, وظیفه حاکمیت است که این مشکلات خود ساخته و باز هم تخیلی را حل کند. صورت مسئله عوض می شود و حل کننده های مساله قبلی که دانشجویان و فعالان اجتماعی و روزنامه نگاران بودند, خود تبدیل به صورت مساله جدید می شوند و به سادگی با حکم زندان و تعلیق و اخراج حذف می گردند. و نتیجه ای نمی ماند جز رشد روز افزون مشکلات جامعه, تورم, بی عدالتی , اعتیاد و بی کاری و ... دانشجوی زندانی, فعال زن زندانی , روزنامه نگار زندانی, کارگر زندانی, ... زمینه اصلاح دیدگاه نسبت به مردم را میتوان پلورالیسم دانست. در کنار فعالیت های جامعه ی مدنی اگر حاکمیت تک حزبی نباشد و احزاب به معنای واقعی وجود داشته باشند, افکار و اندیشه ها و سوگیری های متفاوت می توانستند با طرح مشکلات و اشتباهات یکدیگر به اصلاح آن بپردازند و از قدرت گیری بی رویه که به تشدید برخی تفکرات اشتباه به جای اصلاح آن می انجامد جلوگیری کنند. و هنگامی که در قدرت تکثر گرایی وجود نداشته باشد , دیدگاه تک حزبی گسترش می یابد تا آنجا که تفکرات دیگر همه در زندان باشند و کل جامعه تک حزبی باشد. که البته این هم از آن نوع مدینه های فاضله ی برخی انسانهای متوهم است که هیچ گاه وجود خارجی نداشته و نخواهد داشت
منبع: ادوار نیوز.

زنان و دموکراسی

اگر به بررسی کلی ای در تاریخ جنبش زنان, چه در ایران و چه در خارج از آن بپردازیم, و رابطه آن را با دموکراسی جویا شویم شاید در بسیاری از مواقع به کلمه دموکراسی به عنوان خواستی مشخص و در اولویت مطرح شده, برنخوریم . شاید بتوان دلیل آن را این گونه مطرح کرد که تا زمانی که خواستی اساسی مانند انسان شناخته شدن و در پی آن برخوردار شدن از حقوق برابر انسانی در پیش روست, فریاد دموکراسی خواهی براوردن از طرف زنان بی معنا جلوه کند.
اما از سوی دیگر با مطالعه تاریخ کشور خودمان و انقلاب مشروطه و نهضت آزادی خواهی در بسیاری نقاط آنچنان این دو جنبش زنان و دموکراسی خواهی در هم تنیده اند که نمیتوان نقش متقابل هر دو را در یکدیگر نادیده انگاشت, به این منظور نگاهی گذرا به برخی وقایع تاریخی دوران مشروطه می اندازیم: در جریان انقلاب مشروطه, پس از دستور مظفرالدین شاه, مبنی بر تدوین قانون اساسی سال 1285 و تاسیس مجلس ملی, عملا هیچ حقی در این قانون برای زنان در نظر گرفته نشد و زنان همچون مجرمان و مهجوران, حق رای نداشتند. اما انقلاب مشروطه برای زنان فرصت مناسبی را ایجاد کرد تا از محیط تنگ خانه هایشان به خیابان بیایند و برای اولین بار در شورشی تحت عنوان شورش نان به خیابان ریخته و شعار سر دادند, کارهایی که اصولا غیر زنانه تلقی میشد. و این به نوعی آغازی بود برای فعالیت و سازماندهی و آشنایی با مفهومی به نام مسئولیت اجتماعی. و پس از آن حضور زنان در جنبش مشروطه پررنگ ترشد تا آنجا که در آذربایجان پس از نبرد شدیدی که بین موافقان و مخالفان مشروطه در گرفت, جسد بیش از 20 زن ملبس به لباس مردانه در میان اجساد کشف شد.
از دیگر اسناد جالب توجه مربوط به اظهارات شوستر است و مربوط به زمانیست که تعدادی از نمایندگان مجلس تسلیم خواسته های روسها شدند, شوستر اظهار داشت که حدود 300 زن با ردای سیاه و روبنده و مسلح به تپانچه به سمت مجلس رفته و تجمع کردند و خواهان دیدار با رئیس مجلس شدند و او نیز اجازه داد که داخل مجلس شوند و سپس با هیئتی انتخابی از میان آنان به مذاکره نشست. اقدامات ملی گرایانه و غیر خشونت آمیز زنان نیز بسیار بود, به عنوان مثال پس از آنکه مجلس, بانک ملی را تاسیس کرد, زنان جواهرات خود را فروختند و از دولت سهام خریدند. همچنین آنها مبتکر تحریم کالاهای خارجی بودند. زنان میتینگ های بزرگی را برگزار کردند و در آن به بحث درباره نقش زنان در جنبش ملی 1290 پرداختند. در اصل ملی گرایی زنان را از خانه هایشان بیرون کشید و آنها در امور اجتماعی و سیاسی شرکت جستند.
با وجود مشارکت جدی زنان در جنبش مشروطه اما بیان خواسته های حقوقی زنان مرسوم نبود و تنها عده معدودی از زنهای مشروطه خواه, طرفدار حقوق زنان بودند, یعنی این دو مقوله به نوعی از هم جدا بودند و شاید به همین دلیل است که در تاریخ از سوء استفاده مردان سیاسی از زنان در مقاطع زمانی مورد نیاز نوشته اند, زیرا گاه اعضای آن حذب, برابری حقوقی و خواسته های زنان را نادیده میگرفت و گاه به مخالفت بر میخواست. اما در نهایت زنانی که در مراحل نخست جنبش زنان ایران شرکت داشتند یا از زنان مشروطه خواه بودند و یا خانواده شان از روشنفکران ملی گرا محسوب میشدند.زنان تحصیل کرده مانند همتایان مردشان به ضرورت وجود نظامی دموکراتیک در حکومت باور داشتند.این زنان در خلال فعالیت های مشروطه خواهانه و ملی گرایانه, نسبت به موقعیت فرو دست زن ایرانی آگاه شده و دست به تلاش برای بهبود آن زدند. و نمیتوان نادیده انگاشت که حمایت روشنفکران و مشروطه خواهان مرد نیز بی تاثیر نبود, همان گونه که در 12 مرداد 1290, حاج محمد تقی وکیل الرعایا , نماینده همدان در مجلس نخستین کسی است که در تاریخ ایران مسئله برابری زن و مرد را در مجلس شورا مطرح کردو از حق رای زنان دفاع کرد. که سخنان وی با واکنش تند یک روحانی به نام شیخ اسدالله و دیگران مواجه شد و رئیس مجلس از روزنامه نگاران خواست که در نشریاتشان چیزی درباره این واقعه ناخوشایند ننویسند. از دیگر مردان حامی میتوان به ایرج میرزا, بهار و میرزاده عشقی که هر سه از شاعران دوره مشروطه بودند نام برد.
اما جدای این اسناد و شواهد دخالت مستقیم زنان در گسترش دموکراسی, اگر دقیق تر به معانی و اصول دموکراسی بپردازیم , متوجه میشویم که عملا بدون فعالیت های زنان و جنبش فمینیستی و نتایج آن, به دموکراسی ای ناقص و غیر کاربردی ودارای تناقضی درونی میرسیم. برای مثال حتا اگر به معنای قدیم دموکراسی که در یونان به وجود آمد با مفهوم" حق همگان برای شرکت در تصمیم گیری در مورد امور همگانی جامعه" را در نظر بگیریم, متوجه میشویم که همان جنبش اولیه حق رای زنان که از اولین حرکتهای تاریخ فمینیسم است نقش مهمی در تکمیل کردن این معنی داشت و آن را از نوعی پارادکس درونی رهانید که از یک طرف به حق همگان تاکید دارد و از طرف دیگر ناگهان این همگان را به نصف کاهش داده و زنان را حذف میکند.
و در تاریخ جنبش زنان ایران نیز که بنگریم آغاز فعالیتها و بسیاری از دستاوردها نیز همگام با جنبش جهانی فمینیسم بود که آن زمان اولویتش با به دست آوردن حق رای بوده. در 1297 زنان در انگلستان و در 1299 در آمریکا موفق به کسب حق رای شدند. در 1298 در مصر , هدا شعراوی فعالیت به نفع حقوق زنان را آغاز کرد و اتحادیه فمینیستی عرب را پایه گذارد که بعدها با اتحادیه بین المللی برای حق رای زنان شروع به همکاری کرد.
و اگر به معنای امروزی تر دموکراسی که انتخاب نمایندگانی که در مجلس , خواست اکثریت مردم را به اجرا بگذارند, توجه کنیم, به نظر می آید که حظور نمایندگان زن در به عمل رساندن این مفهوم بسیار مهم است تا دید جنسیتی به قوانین را کاهش دهند. البته مقصود مجلس فعلی نیست بلکه دیدی کلی و جهانی مطرح شده و بخش اعظمی از جنبش زنان نیز بر توانمند سازی زنان تاکید داشته و برای به دست آوردن حق تحصیل و غیره مبارزات بسیاری را پشت سر نهاده, که آن را میتوان پیش نیاز سواد سیاسی لازم و در نتیجه ورود زنان به مجلس و دیگر مشاغل مهم دانست. در تاریخ ایران نیز اولین مدرسه دولتی دخترانه در سال 1297 در تهران تاسیس شد, البته قبل از آن مدارس دخترانه زیادی به همت برخی زنان, مخفیانه یا آشکار تاسیس شده بود که همه آنها مورد حجوم اراذل و اوباشی که از سوی رهبران مذهبی تحریک میشدند قرار گرفت و پس از مدتی تعطیل شد.
سواد آموزی زنان نشریات زنان را به وجود آورد و نشریات زنان آگاهی و به چالش کشیدن مفهوم فرودست بودن زنان که تا آن موقع امری طبیعی تلقی میشد را به میان آورد و پس از آگاهی, اعتراض و سعی در برابر سازی حقوق و موقعیت برابر تحصیلی و در قدمهای بعدی شغلی را در پی داشت. اولین نشریات زنانه ایران در سال 1289 و با سردبیری خود زنان آغاز به کار کرد. از معروفترین این نشریات, زبان زنان بود که وضعیت زنان را به صراحت مورد نقد قرار میداد و اولین نشریه ای بود که یک زن به نام صدیقه دولت آبادی با نام خود مجوز گرفت, او به گشایش یک مدرسه به طور مخفیانه دست زد, اما پس از سه ماه لورفت و وی را به زندان افکندند. او در محلات 40 زن را به واسطه نشریه اش سازماندهی کرد و از آموزش و استقلال اقتصادی زنان حمایت کرد و تا سال 1305 تعداد آنها به 70 نفر رسید.
و همچنین اگر اساس دموکراسی را باور به ارزش فرد انسانی و تصمیم گیری او در مورد امور عمومی و خصوصی بدانیم, متوجه میشویم که پیش نیاز این مفهوم باور به برابری میان زن و مرد در حقوق طبیعی و انسانی است. پس اگر تاریخچه دموکراسی را به احزاب ملی و غیره موجود در هر کشور که مستقیما در آن نقش داشته اند محدود کنیم, راهی به خطا رفته ایم و باز همان دموکراسی ای را خواهیم داشت که نیمی از جامعه را کل در نظر گرفته و حقوق انسانی را شامل همان نیمه میپندارد. و در پایان با بیان این که یکی از اصول دموکراسی در مقام فلسفه سیاسی , برابری شهروندان کشور در برابر قانون است, نتیجه میگیریم که هرگونه جنبش تحول و برابری خواه در قوانین حقوقی نیز پشتوانه دموکراسی خواهد گردید. خواسته ای که همیشه توسط فمینیست ها دنبال شده چه آن زمان که برای حق رای و تحصیل مبارزه میکردند چه خواسته های حقوقی ای که هم اکنون نیز در غالب کمپین هایی نظیر یک ملیون امضا پی گیری میشود.
میتوان به جرئت اضافه کرد که همان گونه که نظام حکومتی تک حزبی, دموکراسی به شمار نمی آید, نظام حکومتی تک جنسی نیز به دلیل آشنا نبودن با خواسته ها و نیازهای حداقل نیمی از جامعه و در پی آن مطرح نکردن آن خواسته ها در دولت, دموکراسی به شمار نمی آید.
با من از یک دو سه گوینده, هم آواز شود
کم کم این زمزمه در جامعه آغاز شود
با همین زمزمه ها روی زنان باز شود
زن کند جامه شرم و سرافراز شود
ورنه تا زن به کفن سر برده
نیمی از ملت ایران مرده
میرزاده عشقی
جنبش حقوقی زنان در ایران: طغیان, افول و سرکوب/ الیز ساناساریان/ نوشین احمدی خراسانی/ نشر اختران دانشنامه سیاسی/داریوش آشوری/ انتشارات مروارید
منبع: ادوار نیوز

مصاحبه

محمد شریف : فعالیت جنبش زنان در راستای تقویت امنیت عمومی است
*پس از شروع به کار کمپین, بحث حقوقی به طور جدی وارد فعالیتهای جنبش زنان شده است, شما به عنوان یک حقوقدان, به طور کلی عمومی شدن این خواسته ها و نوع برخورد حاکمیت با آن را چگونه ارزیابی می کنید؟
در کشور ما, حاکمیت به موضوع جنبش زنان دید ایدئولوژیک دارد و البته نگرش خاص و در نتیجه معنای خاص خودش را هم از این ایدئولوژی دارد. دید ایدئولوژیک به این معنا که جایگاه زن در جامعه, جایگاهی است که زن در خانه باید بنشیند و خانواده را حفظ کند و مطیع دربست مرد باشد, در مجموع نگرشی که متعلق به قرون پیشین است. این ویژگی نگرشی باعث می شود که هر نوع تحول در نگرش ایدئولوژیک را به مثابه تغییر در مقدسات و غیر قابل تغییر ببیند. این گونه نگرش, نگرش ویژه ای است و متعلق به دوره ای است که به ناچار زن را به عنوان پدیده ای همسان مرد در اجتماع قلمداد نمی کند و الان نیز همان نگرش حاکم است.
واقعیت دیگر آن است که کثرت و تعدد و گسترش مطالبات زنان چون کاملا به حق است مفری است برای سایر اقشار جامعه که برای مطالبه حقوق فردی و آزادی های جمعی بربیایند. اگر این مفر از جنبش دانشجویی, روزنامه نگاری و غیره باز شود, با آن برخورد خشن تری می کنند. در نتیجه خاصیت همه گیر شدن جنبش زنان آنرا مسئله ای حساس می کند. زیرا اگر موضوعی همه گیر شود غیر قابل کنترل می شود. چون مطالبات زنان کاملا مسالمت آمیز و کاملا به حق است مستعد همه گیر شدن است در نتیجه حکومت در مقابل آن می ایستد و تلاش می کند همه گیر نشود. اگر ما به جای یک کمپین 10 و یا 100 کمپین داشته باشیم دیگر با چه کسی می خواهند برخورد کنند؟ مقصود از کمپین مبارزات خیابانی نیست, بلکه مطرح کردن همین خواسته های حقوقی به صورت مسالمت آمیز است که جزء حقوق بنیادین بشریست. اگر صرفا به مورد بازداشت دلارام علی و بازداشت دیگران بپردازیم, می بینیم به هیچ وجه خواست آنان براندازی و غیره نیست بلکه تنها خواست آنان این بوده که بگویند ما انسانیم و باید یکسان با ما برخورد شود, ما می خواهیم هر وقت شوهر کردیم ابزار دست شوهر نباشیم. این خواسته ها, خواسته های برحقی است و به موازات گسترش آنها, کنترل حکومت نیز بیشتر می شود.
کاری که جنبش زنان در پیش گرفته یعنی طرح خواسته تغییر قوانین, کاری است که حقوقدان ها آن را به لحاظ حقوقی امکان پذیر می دانند. شما چقدر این را عملی می بینید؟ آیا در چارچوب قوانین کنونی می توان این اصلاحات را به نفع عموم جامعه به دست آورد؟
دو مشکل بر سر راه است, یکی مشکل شکلی و دیگر ماهوی است. مسئله شکلی در کشور ما به این ترتیب است که اصلاح قوانین مد نظر ما باید توسط نمایندگان مردم صورت بگیرد. در حالی که نمایندگان کسانی هستند که شورای نگهبان از طریق نظارت استصوابی آنها را انتخاب کرده باشد و بعد مردم آنها را انتخاب کنند. یعنی در مرحله اول نمایندگان باید به گونه ای عمل کنند که رضایت شورای نگهبان را به دست آورند و در درجه دوم رضایت مردم را. اگر نمایندگان بدانند که انتخابشان در دست مردم است, ناچارند آنها را راضی نگه دارند و در این حالت در برابر آنها پاسخ گویند. اما این مسئله به دلیل انتخاب دو مرحله ای زیر سوال است. پس نمایندگان به گونه ای عمل می کنند که دوباره بتوانند کاندیدا شوند. پس اگر سوال این باشد که آیا جنبش زنان از این طریق پیش خواهد رفت؟ پاسخ آن است که از طریق کدام پارلمان؟ زیرا دغدغه اول نمایندگان آن است که, چه کنم که تایید صلاحیت شوم, نه آنکه چه کنم که مردم مرا انتخاب کنند.
مشکل بعدی مشکل ماهوی است, مبنای خواسته زنان برحق و مشروع است, البته نه براساس آن دید ایدئولوژیکی که در سوال قبل مطرح شد. فرهنگ عمومی جامعه آمادگی پذیرش خواسته زنان را دارد. زیرا اقشار عمومی جامعه، به جز تعداد کمی، زنان و مردان را برابر حساب می کنند. در نتیجه این خواسته ها برحق است, زیرا دید عموم جامعه می گوید که چه چیز عادلانه است. اما از آنجا که باید از طریق پارلمان کنونی حل شوید می رسیم به معضلی که دیگر خاص زنان نیست و مشکل کل کسانی است که خواسته ای را پیگیری می کنند.
*خواسته های جنبش زنان کاملا مشخص است, مثلا در قالب کمپین 11 مساله حقوقی مشخص را دنبال می کند, اما در یک سال گذشته هر چه به سمت شفاف سازی فعالیت های قانونی مان پیش رفته ایم, فشار نیز شدید تر شده, مثلا دلارام علی که در تجمعی که بر اساس اصل 27 قانون اساسی مجاز بود , دستگیر شد و به دو سال و شش ماه حبس محکوم شد یا مریم حسین خواه و جلوه جواهری به جرم نشر اکاذیب اکنون در زندان اند است و یا حتا در منزل اگر جلسات کوچک 5, 6 نفره داریم , پلیس می آید و سپس ما با اتهاماتی نظیر اقدام علیه امنیت ملی و بر هم زدن نظم عمومی و غیره متهم می شویم. آیا این حکم ها با توجه به رویه شفاف و قانونی کمپین ادله حقوقی دارد؟ اگر نه مسئولان چرا اینگونه رفتار می کنند؟
پاسخ این سوال مبتنی بر این است که شما چه تعریفی از امنیت ملی دارید. امنیت عمومی در دانش حقوق یعنی امنیت اجتماعی, یعنی اگر شما پلیس می بینید احساس امنیت کنید. اما آیا نگرش به امنیت این است که شما مهمانی کوچک 5و6 نفره دارید پلیس به در خانه شما بیاید؟ این امنیت ملی است؟ خیر, بلکه نگرشی که موجب این رویدادها می شود نگرشی است که امنیت ملی را امنیت قدرت حکومتی می داند. در حالی که فعالیت جنبش زنان را اگر با تعریف واقعی امنیت ملی نگاه کنیم, درواقع در راستای تقویت امنیت عمومی است. بدون تردید چنانچه مطالبات بر حق زنان به صورت مسالمت آمیز پیش برود و زنان به آن بخش اندک جامعه تفهیم کنند که ما انسان هستیم پس باید با ما مثل یک انسان رفتار شود, برای مثال در مسئله نکاح برابر باشیم و در مسئله طول مدت زناشویی و انحلال نکاح نیز برابر باشیم. این خواسته ها با امنیت ملی در واقع گره خورده است. زیرا باعث تحکیم خانواده می شود. در جامعه ما فاصله بین فقر و غنا مانند دره ای است و با مثل شلوار که دو تا شد می توان نتایج را توضیح داد. زیرا بر حسب قانون در این حالت مرد بسیار راحت زن اول خود را بدبخت می کند و زن دیگری می گیرد و... در این حالت بنیاد خانواده متزلزل شده و در واقع این اقدام علیه امنیت ملی است. حال آنکه مطالبات زنان در راستای برابری زن و مرد است که منجر به تحکیم بنیاد خانواده می شود. اگر همین قوانین ازدواج و طلاق برابر شود, بنیاد خانواده به سمت استحکام خواهد رفت. زیرا در طلاق متضرر همواره زن است. در آخر زن به آنجا می رسد که می گوید آقا مهرم را نمی خواهم یک پولی هم می دهم طلاقم بده. به اصطلاح مهرم حلال, جونم آزاد. اگر قانون این قدرت را به مرد نمی داد که کار به اینجا نمی کشید. و قدرت همیشه فریبنده است و اگر زوال پیدا کند قطعا بنیاد خانواده استوارتر خواهد شد. که این در راستای تقویت امنیت عمومی است.
*نظرشما راجع به لایحه حمایت از خانواده یا آنگونه که مرسوم شده ضد خانواده چیست؟ زیرا در یک بند آن می بینیم به مرد اجازه ازدواج دوم بدون کسب اجازه همسر اول را می دهد و در بندی دیگر مالیات بر مهریه می بندد.
در شکل عمومی این لایحه به سویی پیش می رود که تنها سلاح زن در برابر ازدواج دوم مرد که مهریه است را از او می گیرد. مسئله این است که تدوین کنندگان قانون فکر می کنند که اگر مهریه را از زن بگیرند, آمار طلاق پایین می آید. یعنی وقتی مرد خواست زن دیگری بگیرد, زن اول نتواند مهریه را به اجرا بگذارد و طلاق بگیرد. اما در حالت کلی اگر سیر قانون را از سال 1340 تا کنون نگاه کنیم تا یک جا سیر صعودی داشته و از آن به بعد همواره نزولی بوده. چه در مسئله زنان چه موجر و مستاجر و ... پس این مسئله خاص زنان نیست. زیرا از دوره ای به بعد حرکت از جامعه بیرون کشیده شد و برخی مفاهیم عوض شدند. به عنوان مثال کسی به وزیر و نماینده مجلس نمی گوید آدم سیاسی, اما به مردم عادی که به دنبال احیای حقوق خود هستند می گویند سیاسی, که بار منفی دارد. یا مثلا در دانشگاه وقتی سهمیه های مختلف زیاد می شود, از سهمیه مردم عادی کم می کنند, در حالی که در اصل حق جامعه است و این نشان می دهد که این سیر نزولی در همه جنبه های حقوقی بوده و مختص زنان نیست.
* آیا به نظر شما دولت لایحه خانواده را در مقابل کمپین یک میلیون امضا عنوان کرده؟
من در این مورد فکر نکرده ام اما به طور کلی همان گونه که گفتم اتفاقی است که در همه جنبه های جامعه دارد می افتد. در مقابل حرکات مسالمت آمیز جنبش زنان سرکوب شدیدتر شده به نظر شما دلیل آن چیست و چه کار می توان کرد؟ اگر تاریخ را نگاه کنیم می بینیم که همیشه سرکوب مقطعی است. به دلیل موقعیت های خاص که در این مقاطع رخ داده, حکومت در پی ارعاب و از بین بردن ابتکارات بر آمده است و الان هم مسائل هسته ای می تواند در اعمال فشار موثر باشد. اما من حرکتی مسالمت آمیز تر از جمع کردن امضا برای بیان خواسته ها نمی بینم. اگر شما حرکتی مسالمت آمیزتر هم پیدا کردید آن کار را بکنید.
* سوال آخر این که شما وظیفه مردم و جنبش های دیگر را در مقابل جنبش زنان که فعالان آن با دادگاه ها و احکام متعددی رو به رو هستند چه می بینید؟
به طور خلاصه می توان گفت خواسته های زنان جزء حقوق بنیادین بشر است.که همان برابری بین انسان ها است. پس اگر همه به حقوق بنیادین معتقدند, برای رسیدن و مطرح کردن حقوق خودشان هم که شده, حتا اگر مربوط به زنان نباشد, باید ابتدا از جنبش زنان حمایت کنند. زیرا حقوق بنیادین کف تمام خواسته ها قرار می گیرد
منبع: تغییر برای برابری.

ترجمه

از زمان قتل دعا خلیل اسواد که کمی بیش از یک سال پیش رخ داد, شاید تعداد کمی از مردم هنوز نمی دانند که در کردستان حتا سنگ های روی زمین هم گواه وحشی گری و خشونت علیه زنان است.با وجود تمام توجهات بین المللی که به ترور مکرر و همیشگی زنان صورت می گیرد, تحت نفوذ دولت کردستان و عراق, قدرت در نهایت به قبایل که دارای فرهنگ وحشيانه قتل های ناموسی هستند سپرده شده است.
در کردستان تعداد کمی از قاتلین و شریکان جرم کشتن زنان مجازات می شوند. دختران و زنان بسیاری به دلیل این که دولت و سیاست مداران کرد که در مسند قدرتند به زندگی و مرگ زنان و دختران اهمیتی نمی دهند, هر ماه کشته می شوند . که نتیجه اش دائمی شدن فرهنگ قتل های ناموسی ( سنگسار) و ناتوانی از محافظت تعداد زیادی ازافراد آسیب پذیر جامعه است.
در آخرین قتل و یا شاید بتوان گفت آخرین قتلی که عموم مردم از آن با خبر شدند, کردستان عزیز 16 ساله به همراه مردی که می دانست خانواده اش او را قبول نمی کنند فرار کرد و شجاعانه از سنت باستانی رادو کاتن پیروی کرد و مخفیانه به اربیل, پایتخت کردستان عراق فرار کرد. آنها می خواستند زندگی مشترکشان را آغاز کنند اما پدر وی خیال دیگری در سر داشت که شامل عشق, شادمانی و انتخاب برای کردستان عزیز نمی شد و تنها مرگ وی به دلیل سرپیچی و شورش علیه این دستور پدرسالارانه را در پی داشت.
اين دختر از خطر عمل خود آگاه بود بدين جهت در اربيل برای ياری جستن به پليس مراجعه کرد و آنها او را به اداره مبارزه با خشونتهای محلی فرستادند. وظيفه اين اداره حمايت از دخترانی مانند "کردستان" است ولی ثابت شده در مقابل دريافت رشوه, جويندگان کمک را به خانواده شان تحويل ميدهند، کاری که در مورد "کردستان عزيز" انجام دادند. هیچ کردی نمی تواند ادعا کند که از خطر برگرداندن زنان جوان با این شرایط به پدرانشان آگاه نیست. به خصوص اداره ای که به صورت حرفه ای با این ملیت کار کرده است. فردی که رشوه را قبول کرده در واقع همدست در قتل ناموسی است.
کردستان عزیز به خانواده اش تحویل داده شد, آنها تصمیم گرفتند که وی را در کوه هاوره سنگسار کنند. سازمان محلی زنان این موضوع را به مقامات دولت سلیمانیه خبر داد. مقامات شهری که از اتحاديه ميهنی کردستان هستند از دخالت در مسائل قبیله ای سر باز زدند و از سازمان زنان خواستند که جان خودشان را به خطر بیاندازند و از کردستان عزیز عکس تهیه کنند. بدين ترتيب کردستان عزيز" بين 17 تا 18 مه کشته شد. او بوسيله خويشاوندان خود سنگسار شد و بصورت وحشيانه بدن وی با سنگ درهم شکست .
مرگ کردستان عزیز تنها قسمتی از تفکر وحشیانه و معمولی است که مرگ را برای محافظت از ناموس جامعه در برابر ننگی که به طور فرضی از طرف دختران و زنانی که جرات می کنند که زندگی خود را بسازند و تصمیمات خود را بگیرند لازم می داند.اما در عشق و شجاعت کردستان عزیز هیچ ننگی وجود نداشت. ننگ واقعی در قلب و ذهن سیاست مدارانی است که حقوق می گیرند تا از زنانی دفاع کنند که در واقعیت, در برابر رشوه آنها را می‌فروشند با وجودی که از نتیجه عمل خود آگاهند. ننگ در قلب های مردانی است که قادرند کودکی را با سنگسار به قتل رسانند تنها به این دلیل که او می خواست بر اساس انتخابش دوست بدارد و دوست داشته شود, و پدرش می خواست آبرویش را به عنوان مردی که زنان را به چشم حق و مالک می نگرد حفظ کند, زیرا در کردستان راستی ها دروغ گو هستند.
ما خوستاریم:
پلیس بین الملل باید هر چه سریع تر نسبت به توقیف پدر و تمام اعضای خانواده ی کردستان عزیز اقدام نماید و آنها را به خاطر قتل مورد پی گرد قانونی قرار دهد.
پلیس بین الملل باید از اداره مبارزه با خشونت خانگی بازجویی کند و فرد مسئول برای دریافت رشوه را شناسایی کرده و وی را به جرم شراکت در قتل مجازات کند.
تمام کارمندان اداره مبارزه با خشونت خانگی باید بازجویی شوند و هر کدام که اطلاعی نسبت به رشوه داشتند باید از خدمت عزل گردند و در آینده نیز هیچ شغل مرتبط با خدمات اجتماعی به آنها محول نگردد. باید خاطر نشان کرد که زنان هیچ اعتمادی به سازمانی که ثابت کرده رشوه می گیرد ندارند.
هیچ اداره رسمی نباید تضمینی از پدر یا دیگر بستگان قبول کند که اگر فرد را تحویل خانواده بدهد بلایی سرش نخواهد آمد. این نوع تضمین ها به هیچ وجه حافظ قربانی بلقوه نیستند و نخواهند بود.
اتحاديه ميهنی کردستان در سلیمانیه به طور فاهش و بی شرمانه ای بی مسئولیت است. هرکسی که تصمیم نادیده گرفتن سنگسار این دختر جوان را گرفته است برای تصدی شغل رسمی اجتماعی نالایق است و باید عزل شده و با جریمه های جنایی روبه رو گردد.
تمام اعضای اداره باید در رابطه با مسئولیت ها و نتایج خیانت به اعتماد زنان داوطلب آموزش داده شوند. مقامات رسمی به هیچ وجه نباید فردی را به خانواده و یا افراد محلی حتا با تضمین امنیت جانی وی تحویل دهند. این تضمین هیچ امنیتی را شامل نمی شود و این نباید باعث فساد و تبانی مقامات شود.
تمام این شکست ها باید تجزیه و تحلیل شوند تا مشخص شود که سیستم محافظت و حمایت چگونه می تواند بهتر شود, و باید شامل واکنش جنایی و حرفه ای نسبت به تمام افرادی که زنان تحت ریسک خشونت را نادیده می گیرند یا به آنها خیانت می کنند, باشد.
آگاهی عمومی نیاز دارد که از طریق رسانه سازمان یابد.
لطفا از این کمپین حمایت کنید: ما از شما می خواهیم که به دولت منطقه ای کردستان راجع به اهمیت قتل کردستان عزیز بنویسید یا فکس کنید.
he Kurdistan Regional Government in Erbil Phone: 873-156-2753# Fax: 001-651-846-6051 Email: Mhacerbil@aol.comThis email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it
KRG Representation in the United States* Office:202 776 7196 Fax: 202 887 9168 Email: KRG4USA@aol.comThis email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it Kurdistan Regional Government-Erbil USA Representation 1050 Seventeenth Street, NW, Suite 600 Washington, DC 20036
KRG Representation in the United Kingdom Phone: 020-7828-8616 Fax: 020-7828-8526 Email: krguk@aol.comThis email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it 7 Belgrave Road London SW1V 1QB
KRG-European Union Mission Phone: +32-2-513 72 28 Fax: +32-2-513 36 79 Email: krg.eu@skynet.beThis email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it rue le la Loi 221 1040 Brussels BELGIUM
KRG Representation in the Nordic Countries Phone: +46 8 442 0505 Fax: +46 8 442 0905 Email: krg.nordic@telia.comThis email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it Box 7127 SE-170 07 Solna Sweden
KRG Representation in Germany Phone: +49 30 7974 8491 Fax: +49 30 7974 8492 Email: KrgInGermany@netscape.netThis email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it Vertretung der Regionalregierung-Kurdistan Irak in Deutschland P.O. Box 150 101 D-10633 Berlin, Germany
KRG Office with UN & NGOs Phone: 0041- 22 732 1656 Fax: 0041- 22 732 1659 Email: unrep@krg.orgThis email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it 34 Rue du Moillelbeau 1209 Geneve, Switzerland
KRG Representation in France Phone: +33 1 42 65 18 45 Fax: +33 1 42 65 18 46 Email: krgfrance@wanadoo.frThis email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it
Iranian and Kurdish Women’s Rights Organisation
منبع: کمیته گزارشگران حقوق بشر

22 خرداد، از تغییر قوانین تا تغییر ساختار

22خرداد 85 روزی است که به دلیل حضور خیابانی گسترده ی زنان و برخورد شدید نیروهای امنیتی,در اذهان دیگر فعالان جامعه ی مدنی , جنبشی به نام جنبش زنان و حرکتی فمینیستی که برای دست یابی به هویت زن- انسان و آگاهی بخشی حاضر است هزینه گزاف با حرکات خیابانی را بپردازد شکل گرفت.
بحث هویت زن- انسان پراهمیت است زیرا مشکل اصلی که فعالان جنبش زنان با آن رو به رو هستند و دیگر فعالان جنبش ها کمتر با آن سرو کار دارند, بحث هویت مشترک است. روز 22 خرداد روز همبستگی نام گذاری شده است اما همبستگی بین زنان با گروه های دیگر معمولا در پی هویت مشترک هر چند حداقلی شکل می گیرد. زنان به قشر خاصی تعلق ندارند حال آن که دانشجویان هویت دانشجویی و کارگران هویت کارگری دارند که معمولا هویت غالب در تفکر آنهاست. اما زنان اگر هویتی غالب از این دست نداشته باشند, با هویتی معوج که زیر بار معانی غالب مردسالاری به مادر بودن و همسر بودن تغییر می یابد زندگی می کنند. همین زنان می توانند دانشجو باشند یا کارگر باشند که معمولا هویت دانشجویی و کارگری غالب بر هویت جنسیتی بروز می یابد. اینها بخشی از مواردی است که در کنار هم جنس دوم بودن زنان را پدید می آورد.
22 خرداد روزی بود برای نشان دادن اینکه پی گیری مطالبات زنان از طریق راه های رسمی, مجلس و غیره کافی نیست زیرا با وجود تفکری که زنان را جنس دوم می پندارد مطالبات زنان از رده خارج می شوند و نادیده می مانند. حضور بیرونی و جذب مخاطب برای بیان و گسترش صدای حق طلبی لازم است و خلق فضای جدید در بی فضایی موجود از اهمیت بالایی برخوردار است. فضاهایی که از یک سو راهی به سوی مخاطب می گشاید و و از سوی دیگر شبکه ای از روابط آرام آرام گسترده شونده را در بر می گیرد تا آنجا که سازمان های رسمی را نیز وادار به پی گیری مطالباتشان کند. این فضاهای جدید می تواند با تغییر کاربری فضاهای قبلی به وجود آید. میدان هفت تیر تبدیل به میدان اعتراض جمعی می گردد. دانشگاه تبدیل به محلی برای گسترش نشریات و فعالیت های فمینیستی می گردد. با گسترش فضاهای جدید, درگیر شدن افراد جدید با خواسته های حقوقی و مدنی زنان اجتناب ناپذیر است که می تواند منجر به فعالیت مشترک و تبادل نظر و همبستگی نیز شود.
اما مهمترین تاثیر 22 خرداد را می توان تغییر فاز گستره ی حرکت زنان نیز عنوان کرد. با گسترده تر شدن تعاملات بین احزاب, دانشجویان و اقشاری که این حرکت را حمایت و یا نقد کردند پروژه ای بسیار گسترده تر از قبل لازم بود که پاسخگوی انتظارات و امکانات باشد. به همین علت به اعتقاد من، 22 خرداد را باید کلید آغاز کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز دانست که تقریبا وسیع ترین حرکت جنبش زنان در سال های اخیر بوده است، وسیع ترین صدایی که از اعماق 100 سال مبارزه برای برابرخواهی می آید و در پیچ و خم خیابان ها و ذهن ها پرسه می زند و ما را درگیر می کند. قطعا آغاز حرکتی به این گستردگی که بخواهد تمامی شهرها و مناطق کشورمان را با حداقل ترین ابزارهای رسانه ای و به واسطه گفتگوهای چهره به چهره با مردم در بر بگیرد و حتی از مرزها هم بیرون رود نیاز به شنیده شدن صدای زنان توسط دیگر فعالان در سطح وسیعی داشت و شرایط برای مطالبات خواسته های حقوقی زنان کاملا حداقلی تعریف شد تا بتواند تمام شنوندگان این صدا را که تمایل به ایجاد تغییر دارند درگیر کند که این خود عین همبستگی است. اکنون می توان گفت که این شبکه روابط که بسیار گسترده تر از سال های پیش شکل گرفته در کنار فعالیت های آگاهی بخش اثر خود را بر ساختارهای غیر دموکراتیک حکومتی و دیگر گروه ها و حتی گروه های زنان گذاشته است. از نمونه های عینی آن ، می توان به مجلس شورای اسلامی اشاره کرد که ناچار می شود بحث برابری دیه, ارث و غیره را مطرح کند و طرح مقدماتی آن را به تصویب برساند یا شاخه ی زنان احزاب فعال تر از گذشته شده و در مورد مسائل زنان بیانیه می دهند و یا موضع گیری مشخصی می کنند.
اکنون حتی شبکه ی روابط بین جنبش ها و رسانه ها با فعالان جنبش زنان گسترده تر شده است. نقش حمایتی فعالان جنبش دانشجویی از جنبش زنان به نقش مشارکتی آنها در این جنبش تغییر یافته است و می توان گفت برای هر دو نیز سودمند بوده است. از طرفی فعالان جنبش زنان با فضاهای جدید و افراد جدید برای فعالیت و گسترش مطالباتش رو به رو می گردند و از طرفی جنبش دانشجویی هم اگر خواسته هایش را هر چه بیشتر با خواسته های مردم جامعه پیوند دهد, تاثیر گذاری بیشتری خواهد داشت. وگرنه اکثر فعالیت های دانشجویی از دید ناظر خارجی به دلیل آنکه برونداد عملی ندارد در حد هیاهوی رادیکال عده ای دانشجو با افکار انتزاعی باقی می ماند. برای هر چه عینی تر کردن ایده ی تغییر باید بتوان نمود آن را در جامعه دید و شاید راحت ترین و در عین حال بهترین راه برای جنبش دانشجویی, پیوند خوردن آن با جنبش های اجتماعی درون جامعه باشد, که این خود برای جنبش دانشجویی که جنبشی با اعضای سیال است می تواند هویت بخش باشد. سرمایه و عمق هر هویت است که پایایی و انسجام شکل گرفته حول آن هویت را تضمین می کند و تا زمانی که هویتی جمعی حول نوعی اندیشه یا خواسته به وجود نیاید حرکتی جمعی نیز شکل نخواهد گرفت.
اکنون 2 سال از روز هبستگی زنان در میدان هفت تیر و قبل تر آن در برابر دانشگاه تهران می گذرد. دختران دانشجو بسیار فعال تر از قبل در دانشگاه ها حضور دارند برخی به دلایلی هویت سیاسی دارند و در همان ساختارهای موجود قبلی که اکثرا مرد سالار است به فعالیت ادامه می دهند, و برخی نیز با هویت فمینیستی در دانشگاه به فعالیت می پردازند و مطالبات زنان را در نشریات مستقل زنان یا انجمن های اسلامی و نشریات دانشجویی و گروه هایی با ایدئولوژی های دیگر, مطرح می کنند و حتی فضاهایی برای فعالیت دموکراتیک می آفرینند و بر آنها تاثیر می گذارند. در حال حاضر فعالیت دانشجویی در زمینه ی زنان نسبت به سال های پیش تغییر زیادی کرده است و بسیاری از سازمان های دانشجویی, کمیته ی زنان را تشکیل داده اند, اما مساله ی اصلی پیش روی دانشجویان وجود همان ساختارهای غیر دموکراتیک قبلی است. یعنی از یک سو ایده ی حضور دختران و پی گیری مطالبات دختران دانشجو و در دید کلان مطالبات جنبش زنان در ذهن فعالین دانشجویی به وجود آمده ولی در بسیاری از گروه ها که معمولا سابقه دارند, ملزومات این نوع فعالیت که ساختار دموکراتیک است به وجود نیامده. تعامل بین فعالان جنبش زنان و دانشجویی می تواند آرام آرام به شالوده شکنی ساختارهای کهنه بیانجامد. می توان گفت اکنون در جایی ایستاده ایم که لزوم تغییر را درک کرده ایم اما به ساختارهای قدیم چسبیده ایم و از تغییر بنیادین به دلیل ترس از اتفاقات جدید گریزانیم. می توان امیدوار بود که اگر تلاش دو سویه از طرف فعالان دانشجویی و زنان صورت بگیرد, درک تغییر می تواند به خود تغییر در دانشگاه ها و ساختار فکری و عملی دانشجویی نیز منجر شود و حضور دختران دانشجو در این ساختارها و فعالیت آنها, ساختارهای غیر دموکراتیک را بشکند و ذهن ها را برای ساختن مدل دموکراتیک جدیدی به چالش کشد.
اگر بتوانیم همبستگی پدید آمده در روز 22 خرداد را گسترش دهیم یکی از بهترین سرمایه های اجتماعی را به دست آورده ایم. زیرا هر جا که تغییری به نفع مردم و از طریق فعالان اجتماعی به وجود آمده همبستگی و همسویی هر چند حداقلی بین گروه ها و جریانات فعال در حوزه اجتماعی و سیاسی وجود داشته است . حال که ایده ی تغییر پذیرفته شده و افراد بسیاری به این ایده گرایش دارند, در صورت تداوم فعالیت, ساختارها ناگزیر به شکستن و احیای خود به شیوه ای جدید خواهند بود
منبع: تغییر برای برابری.

مصاحبه

نرگس محمدی : رفع نابرابری حقوق زنان، برای فعالان اجتماعی باید در اولویت قرار گیرد
27 اردیبهشت 1387 - گفتگو: نیلوفرگلکار/مریم مالک -
نرگس محمدی ، سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر و مسئول کمیته زنان با سابقه فعالیت در مجله پیام هاجر و حوزه زنان را در كارنامه فعاليت اجتماعي خود دارد. با او در خصوص فعاليت هايش در كميته حقوق زن و نيز ارتباط اين كانون با كمپين يك ميليون امضا و برخي مسائل ديگر به گفتگو نشسته ايم:
لطفاً در مورد فعالیتهای کمیته حقوق زن در كانون مدافعان حقوق بشر توضیح دهید. این کمیته از چه زمانی فعالیت خود را آغاز کرد و ضرورت بوجود آمدن آن چه بود؟
کانون مدافعان حقوق بشر در سال 1379 بعد از گرفتن مجوز از وزارت کشور آغاز به کار کرد، فعالیت‌های ما در حوزه های مختلف انجام می شود و به دلیل ضرورت بحث زنان، تقریبا یک سال است که کمیته زنان شروع به فعالیت کرده است. با توجه به اعتراضاتی که در جامعه ایران به اشکال گوناگون نسبت به تضییع حقوق زنان صورت می گیرد و در جامعه پژواک پیدا می کند ضرورت به وجود آمدن این کمیته مشخص بود، مثلاً با توجه به نشست های اعتراضی در دانشگاه ها و یا مقالات متعددی که با موضوعیت زنان منتشر می شود به نظر می رسد که روز به روز به خصوص در طی این سالهای اخیر حرکت زنان رو به گسترش و تعمیق گذاشته، بنابراین به نظر می رسد که حقوق بشر هم نمی تواند نسبت به این قضیه بی تفاوت باشند هر چند که کانون مدافعان حقوق بشر به رغم اینکه کمیته ای به نام زنان را تا یکسال پیش نداشت، اما با توجه به پرونده های مرتبط با زنان, فعال بود، اگر مسائل حقوقی و بازداشت برای زنان فعالی بوجود آمده کانون مدافعان حقوق بشر و بخصوص خانم عبادی این پرونده ها را به شکل رایگان قبول کردند و در زمینه های مختلف زنان, کانون فعالیت کرده است ولی به شکل متمرکز نبوده است. بنابراین از یک‌سال پیش ما به این نتیجه رسیدیم که تمرکز روی مسئله حقوق زنان و فعالیت‌های زنان در کانون لازم است بنابراین اقدام به تأسیس کمیته زنان کردیم .
آیا فعالیتهای شما جنبه اطلاع رسانی دارد و یا جنبه های آموزشی؟
فعالیت ما در کانون چند رویکرد دارد. یکی از رویکردها آموزشی است. ما نیز همسو با اهداف کمپین هستیم یعنی فکر می کنیم که همانطور که کمیت تأثیر گذار و مهم است کیفیت را نیز نباید فراموش کنیم. به طوری که در جلسات آموزشی هم خانم عبادی تأكيد می کنند که اگر کیفیت کار را افزایش بدهیم کمیت نیز افزایش خواهد یافت، بنابراین رویکرد آموزشی در کمیته زنان در پیشبرد اهداف زنان تعیین کننده می باشد. از فعالیت های آموزشی می توان به کلاس‌های آموزش حقوق زنان اشاره کرد که طی هفته های جاری برگزار شده و ادامه خواهد داشت و سپس رویکرد ما, رویکرد آگاهی بخشي به افکار عمومی خواهد بود. به عنوان مثال ما یک نشست مطبوعاتی برگزار کردیم و در آن از افراد مختلف یعنی از احزاب سیاسی، فعالان جامعه مدنی، روزنامه نگاران و گروههای مختلف که در حوزه زنان فعالیت دارند دعوت کردیم تا دیدگاههای خود را به افکار عمومی ارائه کنند و این نشست مطبوعاتی در روزنامه ها و خبرگزاری های داخلی و خارجی بازتاب داشت . این گونه فعالیت ها در هر سطحی که انجام شود برای پیشبرد اهداف فعالیت زنان کمک موثری است. علاوه بر رویکرد آگاهی بخشي که با این نوع نشست‌ها و سخنرانی‌ها انجام می شود سعی می کنیم که رویکرد حمایتی هم از فعالیت زنان داشته باشیم. ما تقریبا از سال 1379 تا به حال قریب به 2000 پرونده سیاسی، مطبوعاتی، دانشجویی و حقوق بشری داشته ایم، بنابراین فکر می کنم که در جامعه ایران که برخوردهای غیر قانونی انجام می شود ,نیاز به حمایت‌های حقوقی و وکالتی وجود دارد. بنابراین کمیته زنان از این حمایت کانون برخوردار است و ما از کلیه زنانی که در راستای فعالیت‌های خویش دچار مشکل می شوند حمايت كرده و به عنوان مثال در دادگاهها وکیل رایگان در اختیارشان قرار می دهیم. در راستای رویکرد آگاهی بخشی, کانون اقدام به برگزاری جلسات بحث و گفتگو پیرامون مسائل زنان مي كند که ماهی یک جلسه برگزار می شود. تا کنون تعدادی از این جلسات را برگزار نمودیم و رویکرد این جلسات بررسی حقوق زنان در حوزه قانونگذاری و در فقه و دین اسلام است. بحث مذهب چالش جدی را پیش روی فعالین زن گذاشته، بنابراین ما با این باور که این تضییع حقوق که گفته می شود از فقه و دین اسلام گرفته شده اساساً نمی تواند در جامعه کنونی ما توجیه مناسبی باشد، اقدام به برگزاری جلسات کردیم و این بحث و گفتگو بین تعدادی از روشنفکران که در رابطه با مسائل زنان فعالیت کردند و فعالین زن دارد صورت می گیرد، سؤالات عموما روی بحث ارث، دیه، تعدد زوجات، حضانت ، ولایت، حجاب و این مسائل است که مي تواند در راستای اگاهی بخشی و گسترش اطلاعات زنان مفید و موثر باشد.
_کمیته حقوق زنان چطور می تواند با کمپین یک میلیون امضا رابطه متقابل داشته باشد؟
ما حرکت کمپین را قبول داریم و تا جایی هم که بتوانیم ازآن حمایت می کنیم و فکر می کنم حرکت کمپین حرکت به جا و ضروری است که ضرورت آن در جامعه ایران حس می شد، فعالیت برای برابر شدن قوانین باید انجام بشود، حال اگر این فعالیت تحت عنوان کمپین است اقدامی است که مورد تأييد کانون مدافعان حقوق بشر است، چون ما هم بر این باور هستیم که آگاهی بخشی و آموزش زن و مرد مهم است و حتی نهادهای حکومتی و قانونگذاری، بر اساس آموزش و آگاهی بخشی می توانند در این راستا برای اعتلای حقوق زنان کمک کنند. درنتیجه می توانیم رابطه تنگاتنگی با کمپین داشته باشیم و هر جا که بتوانیم کمک برسانیم .
شما گفته بودید در جلساتی که ماهیانه برگزار می شود و فعالین زنان از جاهای مختلف در این جلسات شرکت می کنند. این جلسات چه تأثیری بر دیدگاهای آنها دارد و آیا می تواند آنها را به سمت تغییر برای برابری و کمپین سوق دهد؟
این جلسات با همین هدف دارد برگزار می شود، که رفع تضییع حقوق زنان در جامعه ایران را برای فعالان اجتماعی به یک اولویت تبدیل کنیم. حتی احزاب سیاسی که مدعی هستند برای دموکراسی تلاش می کنند و برای تحقق دموکراسی در ایران این مرارت‌ها و سختی‌ها و بازداشت‌ها را می پذیرند , بحث دموکراسی با تأمین حقوق زنان یعنی نيمي از جامعه ایران به هم گره خورده و اینها قابل تفکیک نیستند. بنابراین تصور من این است که تمام نهادهای حقوق بشر در ایران و احزاب مثل نهادهای صنفی، مدنی، اجتماعی و سیاسی می توانند در واقع با پرداختن به این ضرورت اجتماعی یعنی رفع نا برابری حقوق زن و مرد می توانند به حرکت‌های خودشان وزن بیشتری بدهند. تا زمانی که زنان نتوانند به حقوق برابر دست پیدا کنند صحبت از دموکراسی، نه یک صحبت بی فایده، ولی صحبتی است که با الزاماتش پیش نمی رود. یکی از الزامات دموکراسی قطعاً رسیدن زنان به حقوق برابر در جامعه هست بنابراین کانون مدافعان حقوق بشر یا تمام نهادهای حقوق بشری هم موظف هستند و من فکر میکنم رسالتشان این است که پرداختن به مسائل زنان را در دستور کار خودشان قرار بدهند.
آیا زنان نماینده مجلس به اینجا آمدند تا راجع به قوانین صحبت کنند؟
متاسفانه در مجلس کنونی یک چنین رویکردی در بین نمایندگان زن به چشم نمی خورد یا خیلی ناچیز است و بازتابی در افکار عمومی ایران نداشته، حرکت‌هایی که عموما در مجلس کنونی انجام شده مغایر با خواسته ها و مطالبات اجتماعی در جامعه ایران بوده است به خصوص حرکتی که در رابطه با لایحه خانواده صورت گرفت کاملا با مطالبات صنفی زنان در جامعه ایران مغایرت دارد. من فکر می کنم شکافی بین دولت و ملت به خصوص در حوزه زنان بوجود آمده و دارد تعمیق پیدا می کند به این دلیل که اساسا مطالبات اجتماعی در حوزه زنان با عملکرد حکومت در عرصه قانونگذاری و اجرا 180 درجه مخالف همدیگر حرکت می کنند. بنابراین فصل مشترک جدی بین ما و نمایندگان زن در مجلس یا دولتمردان وجود ندارد که بخواهیم حول آن فصل مشترک با هم گفتگو کنیم هر چند که ما گفتگو را راه موثری میدانیم که آنها با دیدگاههای ما و یا ما با دیدگاههای آنها آشنا بشویم، زمینه ای که تا الان بوجود نیامده است.
- آیا کانون برای برگزاری این جلسات برنامه های بلندمدت هم دارد ؟
کانون 7 سال است که در حوزه وکالت فعالیت می کند، ، آگاهی بخشی افکار عمومی و تأثیرگذاری در جامعه ایران از نكاتي است بر آن تمركز داريم. ما در کمیته زنان با همین چشم انداز و با امید تاثیر گذاری فعالیت می کنیم و تصورمان این نیست که احقاق حقوق زنان مسئله‌ای باشد که طی یکی دو سال به آن برسیم، در نتیجه چشم اندازمان طولانی مدت است تا این راه دشوار پیموده شود .فعالیت در کمپین و فعالیت در شاخه‌های زنان احزاب سیاسی، فعالیت زنان در نهادهای مدنی-اجتماعی، حقوق بشری همه در کنار هم به پیشبرد اهداف کمک می کنند و همه همسو با آرمان بلندمدتی هستند که احقاق حقوق بشر و حقوق زنان جز آن اهداف است. کانون حقوق بشر با این سه رویکرد آموزش، آگاهی بخشی و حمایت از حرکت‌های زنان در حد توانش آغاز به کار کرد.
- بیشتر چه وکلایی اینجا فعالیت دارند و آیا شرایط خاصی وجود دارد که وکلا جذب کانون شوند؟
وکلایی که اینجا فعالیت دارند افرادی هستند که در جامعه شناخته شده هستند. یعنی در پرونده های سیاسی و دانشجویی و مطبوعاتی فعال بودند و هر وکیلی که درخواست کرده که با کانون همکاری کند و تا حدودی هم در این حوزه شناخته شده هم هست به راحتی با کانون فعالیت می کند. سپاسگزاریم
منبع: تغییر برای برابری

کمپین یک میلیون امضا برای جنبش زنان، یک ضرورت بود

روز اول، کمپین به معنای خاص اش هنوز آغاز به کار نکرده است. افراد نمایی کلی از آن در ذهن دارند. نمایی از ده قانون تبعیض آمیز و تلاشی که قرار است برای عوض کردن آن شکل بگیرد. تلاشی که متولی و سازمان ندارد، با آگاهی بخشی و جمع نظرات مردمی آغاز شده است، بسیاری را نمی شناسیم, بسیاری پیشینه فعالیت اجتماعی و حقوق بشری و ...هم ندارند. گاه فکر می کنم که سودای آن را هم ندارند. اکنون پس از یک سال، با نگاه و نگرشی که کمپین یک میلیون امضاء به من داده است، از شناخت فرد تا گروه، از گروه تا جامعه، از تقابل میان مردم و حاکمیت، و بخصوص از هدف مندی تا هدف مشترک و بلاخره نیاز شدیدی که به وجود آن داشتیم می خواهم بنویسم.
1. شاید چند خط اول نمایی در ذهن من یا ذهن بسیاری دیگر بود اما حالا بعد از گذشت یک سال تصورم از انسان بسیار متحول شده؛ چه نسبت به کسانی که مطمئن بودم امضا می کنند و امضا نکردند و چه کسانی که حتی تصور آن را هم نداشتم که امضا کنند ولی کردند. آنقدر موارد مختلف رخ داد که جمله ای را که شاید بارها شنیده یا خوانده باشیم برایم اثبات کرد اینکه « از روی ظاهر افراد نباید قضاوت کرد» و آموختم حتا ظاهری را که بیان گر اعتقاد و گرایش مذهبی یا غیره هم باشد نمی توان براحتی داوری کرد. کمپین برایم به گونه ای درس انسان شناسی عملی بود، درسی که می توان نتایج آن را بسط داد به کل زندگی.
2. در نگاهی کلان تر کمپین برای جنبش زنان ایران امری به واقع ضروری بود. زیرا تا قبل از آن بسیاری اساسا از بود یا نبود این جنبش سخن می گفتند، گرچه این جنبش سال هاست که وجود داشته اما بسیاری معتقد بودند که جمع شدن تعدادی از زنان تحصیل کرده و عموما بی مشکل دور یک میز و به چالش کشیدن بحث های روشنفکرانه در آن را نمی توان جنبش نام نهاد و جنبش آن است که درون تاروپود جامعه باشد, درون قشرهای مختلف بخزد و ذهن ها را حساس کند. یا برخی دیگر بر این اعتقاد بودند که فعالیت ان جی او هایی که در زمینه توانمند سازی زنان و دادن مشاوره و غیره فعال اند آنقدر سطح کوچکی را در بر گرفته که نمی شود آنها را جنبش نامید. به باور من، اکنون پس از به راه افتادن کمپین یک میلیون امضا, فعالان زنان از این تهمت ها رهایی یافته و فعالیت آنها با نتیجه ملموس و گستره ی زیاد جمعیتی و جغرافیایی درون ایران و حتا ایرانیان خارج از کشور ادامه دارد. دیگر کسی، مغرضی، مخالفی یا منتقدی نمی تواند بگوید جنبش زنان وجود ندارد.
3. اکثر فعالینی که قبلا هر کدام در ان جی اویی به دور از هم و جداگانه با اهدافی مختلف مشغول کار بودند اکنون با هم یا جدا اما با هدفی مشترک در تکاپو هستند، در عین حال افرادی که هیچ پیشینه فعالیت اجتماعی نداشتند اما پتانسیل های قوی نادیده بودند، به دلیل راحتی پیوستن به کمپین آمدند، کشف شدند و حتا بهتر از بسیاری به کار پرداختند و اکنون به کنشگرانی غیر قابل انکار تبدیل شده اند کنشگرانی که روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود و در روند همین درگیر شدن و آمیخته شدن با کمپین به دانش حقوقی و اجتماعی شان نیز افزوده می شود. هدفی که همان آگاهی بخشی نام دارد و بسیاری خرده می گیرند که با چند دقیقه صحبت در خیابان شما نمی توانید آگاهی بخشی کنید. آری شاید نتوانیم اما در پی همین چند دقیقه ها بیش از پانصد نفر در کمپین مشغول بکارند که قطعا همه آنها آگاهی زیادی که هیچ ان جی او یا میز گردی نمی توانست به این تعداد ببخشد را به دست آوردند و به تعداد خیلی بیشتری آموزش کارگاهی 5 ساعته نیز داده شد که مسلما پیش درآمد و تلنگری قوی تر برای پیگیری آن افراد و تلاش برای کسب آگاهی را در آنها پروراند. و یا چه بسیار افرادی که امضا کردند و اگر بگوییم آگاهی نیافتند اما خواسته یا نا خواسته با فشارهایی که حکومت بر فعالان زنان وارد آورد به مسائل زنان حساس شدند که این خود اولین گام به سوی آگاهی است.
این کشش که طیف های گوناگون فکری، و تیپ های گوناگون انسانی را با یک هدف دورخود جمع کند شاید بزرگ ترین اتفاق ممکن یا یکی از بزرگترین اتفاقات در این جنبش پر اتفاق باشد، بهترین مکان برای تمرین دموکراسی برای افرادی که چه کم چه زیاد ادعای آن را داشتند اما به دلیل فعالیت های گزینشی با افراد گزینش شده, خود از جنبه عملی آن بی اطلاع بودند و اکنون به لزوم واقعی آن، به تجربه عملی ادعاهایشان و توان بالا بردن تحمل شان برای شنیدن حرف مخالف پی می برند.
4.ولی شاید نکته اساسی تر این باشد که به دلیل و سنت و اندیشه قضا و قدری برخواسته از مذهب که در بین مردم جاریست, بسیاری خوشبختی خود را در بهشت می جویند و بگونه ای منفعلانه در برابر مشکلات عمل می کنند و با این تفکر که خواست خدا این بوده و ما نمی توانیم کاری کنیم, شرایط را می پذیرند. کافی است به تبعیضاتی که موجب نابرابری بین انسان ها می شود و محکم کننده ستون حکم راندن بر پایه سنت و مردسالاری است رنگ و بوی مذهب بدهیم تا نوعی انفعال درونی را در جامعه برای مخالفت با این تبعیضات قوت بخشیم. و این یکی دیگر از وظایف ما است که در جایی که ناعادلانه و به اشتباه یا با نام مذهب، انسانی را تنها به دلیل جنسیتش از برخی حقوق انسانی اش محروم کرده اند, اعتراض کنیم و خواهان بازنگری و تغییر در قوانین شویم.
نگاه قالب در طول تاریخ این بوده که " مقتضای ماهیت حکومت ها عبارت است از نا آگاه کردن توده مردم و استثمار آنها" ولی برخوردهایی که از سوی حکومت با فعالان مدنی و بخصوص فعالان کمپین یک میلیون امضا شده و می شود نشانگر آن است که بیش از آنکه در بین مردم این فکر جای داشته باشد در بین دولتمردان کشور این نوع تفکر رواج دارد که سعی در اعمال آن حتا با توسل به خشونت دارند. وگرنه چنین برخوردهایی شدید با فعالانی که اولویت کار خود را آگاهی بخشی به مردم قلمداد می کنند, مفهوم دیگری نمی تواند داشته باشد. نتیجه این که یکی از دلایلی که وجود کمپین را ضروری می سازد همین تلاش برای تفهیم این موضوع است که حکومت و مردم می توانند در مقابل هم نباشند اگر حاکمان نیز نوع نگاه تاریخی خود را به قدرت عوض کنند. و یاد آور این موضوع که حکومت خود بخشی از ساختار اجتماع است و همه اجزای یک کل واحد هستند که باید بتوانند با نقد هم به پذیرش و مسالمت هر چند حد اقلی با هم برسند. و اگر این آگاهی بخشی به پیکر اجتماع توسط کمپین یک میلیون امضا یا از طرق دیگر مانند رسانه و یا کمپین های مشابه انجام نگیرد و مردم دست به نقد دولت نزده و حکومت دست به تعدیل قوانین و اهرم های فشار برای ایجاد نظم اجتماعی خود نزند, می توان انتظار نتایج بسیار بدی را داشت به گونه ای که شکاف بین حاکمیت و مردم بیشتر شده و هر گروه به واسطه حصاری که آن را با دیگران جدا می کند دچار توهماتی از واقعیت شده و جای هیچ گونه نقد و تصحیح روابط را نمی دهد. در نتیجه، تصمیمات و عملکردهایی که بر پایه توهمات شکل بگیرد می تواند نتایج وخیمی را به بار بیاورد.
جدای تمام بحث ها شاید بزرگ ترین دلیل وجود کمپین یک میلیون امضا آن است که برای ارتقاء فرهنگ یک جامعه باید قانون اساسی آن یک قدم جلوتر از فرهنگ عامه آن باشد که اگر این گونه نباشد نه تنها ارتقاء فرهنگی در آن جامعه رخ نمی دهد بلکه حتا کشوری مانند ایران که دارای تمدن چند هزار ساله است می تواند شاهد انواع ضایع شدن حقوق انسانی چه توسط قانون چه توسط مردم و... باشد. و در بهترین حالت اگر بگوییم فرهنگ این جامعه ثابت مانده و عقب نمی رود باز هم در مقابل دنیای رو به پیشرفت و تمدن , ثابت ماندن خود نوعی عقب گرد است.
سیولیشه
وازنا پیدا نیست
من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانه ی مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار
نیما یوشیج
منبع: تغییر برای برابری

Thursday, August 7, 2008

یادداشت بر کتاب

عدالت به مثابه انصاف
1)
پایه و اساس هر جنبش را تئوری میسازدو استمرار آن را تضمین میکند و راه هایی که بدون مطالعه و آگاهی پیموده شوند زود به بنبست میرسند. از آنجا که به دموکراسی معتقدیم و زندگی در جامعه ای بر پایه ی آن را مد نظر داریم به برسی نقش فلسفه سیاسی و نقش آن از طریق کتاب عدالت به مثابه انصاف نوشته جان راولز میپردازم.
فلسفه جزئی از فرهنگ جامعه است و در نتیجه ی آن فلسفه سیاسی جزئی از فرهنگ سیاسی عمومی جامعه است. ابتدا به چهار نقش اساسی فلسفه سیاسی از دیدگاه راولز میپردازیم.
نقش اول, نقش عملی است که از تضاد تفرقه افکن سیاسی و نیاز به حل مساله نظم ناشی میشود.چه چیز میتواند باعث یافتن زمینه مشترک معقولی برای توافق سیاسی شود؟پذیرش اصل رواداری و هدف ایجاد نظم نوین است.حل این تضادهای تفرقه افکن در جوامع طولانی مدت است, یعنی نه با سرکوبکردن و نه با کارهای موقت,مساله ای حل نمیشود.حال وظیفه نقش عملی فلسفه سیاسی چیست؟ تمرکز به مسائل به شدت مناقشه برانگیز و مورد اختلاف و درک این که آیا به رغم ظواهر, میتوان نوعی مبنای بنیادین توافق فلسفی و اخلاقی را کشف کرد؟ اگر نه شاید بتوان واگرایی عقاید را حداقل به گونه ای کاهش داد که همکاری اجتماعی متنی بر احترام متقابل میان شهروندان باز هم امکان پذیر باشد. برای مثال میتوان به تضاد میان دعاوی آزادی و دعاوی برابری در سنت اندیشه دموکراتیک پرداخت.تضاد میان این دو دعاوی در کجا ریشه دارد؟ در تفوت منافع اجتماعی و اقتصادی و تفاوت میان نظریه های سیاسی, اقتصادی, اجتماعی عمومی و نیز آموزه های فلسفی و اخلاقی متفاوت که به چگونگی فهم, ساماندهی و سنجش آنها نسبت ه یکدیگر میپردازند.
لاک: ما دنبال آزادی هستیم برای جلوگیری از قدرت زورمندان, نه بی بندوباری
نقش دوم, جهت یابی است که به واسطه آن فلسفه سیاسی میتواند در نحوه تصور مردم از نهادهای سیاسی و اجتماعی آن ها به صورت یک کل, در برابر اهداف آنها در مقام افراد, خانواده ها یا انجمن ها نقش داشته باشد.اعضای هر جامعه متمدنی به برداشتی نیاز دارند که به کمک آن خود را به صورت اعضایی با جایگاه سیاسی معین, درک کنند. ( در دموکراسی, جایگاه شهروندی برابر) در حقیقت فلسفه سیاسی با تعیین اصولی به ما برای تشخیص غایات معقول و عقلانی در جامعه ای عادل کمک میکند که نتیجه این برداشت ین است که میتواند چارچوب واحدی فراهم کند که در آن میتوان پاسخ های مطرح شده به مسائل تفرقه افکن را با یکدیگر سازگار کرد و بصیرت های حاصل از موارد گوناگون را با یکدیگر مرتبط ساخت و به موارد دیگر تعمیم داد.
نقش سوم, نقش آشتی است که هگل در فلسفه حق بر آن تاکید کرده. فلسفه سیاسی میتواند بکوشد سرخوردگی و خشم ما را نسبت به جامعه خود و تاریخ آن کاهش دهد و برای این کار به ما راهی نشان میدهد که در یابیم نهادهای جامعه عقلانی هستند و به مرور زمان تکامل یافته اند. ( هگل: وقتی به شیوه ای معقول به جهان مینگریم, جهان هم معقول به نظر می آید.) و نتیجه این نقش فلسفه سیاسی آن است که جهان اجتماعی خود را بپذیریم و تایید کنیم, نه آن که صرفا تسلیم آن شویم. در اینجا ما به نوعی تعریف از جامعه دموکراتیک میرسیم که بر مبنای آن, جامعه دموکراتیک نوعی اجتماع نیست, یعنی نباید یک اجتماع ( شامل یک گروه سیاسی, مذهبی و غیره) بر جامعه تسلط پیدا کند, زیرا بر شیوه آشتی در آن جامعه تاثیر میگذارد و آن را تغییر میدهد, در نتیجه دموکراسی در آن جامعه غیر قابل دسترس می شود زیرا اجتماعی که حاکم شده سعی در تفهیم مفاهیم به جامعه به نفع خود و در حاشیه راندن گروه ها و افراد دیگر میشود. و ویژگی پلورالیسم معقولکه ویژی جامعه ای برخوردار از نهادهای آزاد است, تسلط یک اجتماع را بر جامعه ناممکن میسازد.( پلورالیسم معقول: پلورالیسم معنای کثرت گرایی یا تکثر می دهد که اخلاقی است و معقول یعنی بر اساس ارزشهای اخلاقی که میتواند در تعارض با کلمه عقلانی باشد که مفهوم آن را حرکت بر اساس منافع خود میپنداریم.)
حال به تعریف جامعه سیاسی میپردازیم: جامعه سیاسی عبارت است از نظام منصفانه همکاری در طول زمان از نسلی به نسل بعد که افرادی که همکاری میکنند شهروندان آزاد و برابر و اعضای بهنجار جامعه هستند.
نقش چهارم: ما فلسفه سیاسی را نوعی آرمانشهر باوری واقع گرایانه میدانیم. کاوش در باره حد و مرزهای احتمال سیاسی عملی. امید ما به آینده و جامعه خود مبتنی بر این عقیده است که جهان اجتماعی حداقل نظم سیاسی شایسته و مطلوبی را امکانپذیر می سازد, به گونه ای که رژیم دموکراتیکی که اگرنه کاملا, به طرز معقولی عادل باشد امکانپذیر است
2)
پس از پرداختن به چهار نقش فلسفه سیاسی از دیدگاه رالز, در شماره قبل, اکنون به هدف عملی عدالت به مثابه انصاف که همانا فراهم کردن بنیان فلسفی و اخلاقی قابل قبول برای نهادهای دموکراتیک است, از طریق پرداختن به سوال چگونگی فهم آزادی و برابری میپردازیم.
برای به دست آوردن برداشتی از عدالت سیاسی به ایده هایی نیاز داریم که شهروندان جامعه دموکراتیک حداقل فهم ضمنی از آنها داشته باشند. به همین منظور برای اطمینان بیشتر از این فهم که همان شعور جمعی را نیز شامل میشود, این ایده هااز فرهنگ سیاسی عمومی جامعه دموکراتیک و قوانین اساسی آن و سنت تفسیر قانون اساسی به دست می آیند.
بنیادی ترین ایده, ایده جامعه به مثابه نظام منصفانه همکاری اجتماعی در طول زمان از نسلی به نسل بعد است. در این ایده, شهروندان در جامعه بسامان, افرادی آزاد و برابرند که به همکاری اجتماعی میپردازند.
این ایده دارای سه ویژگی است و از آن برای برداشتی سیاسی از عدالت که مدافع رژیم دموکراتیک است استفاده میکنیم.
1.قواعد و رویه های هدایت کننده هر فعالیت اجتماعی مورد پذیرش افراد شرکت کننده در آن فعالیت میباشد و آنها این قواعد را پذیرفته و مناسب میدانند یعنی کاملا در تضاد با روشهای پدر سالارانه جا افتاده در جوامع غیر دموکراتسک است که قواعد تنها از طریق مراجع بالا تایید شده و افراد مجبور به پذیرش آن هستند.
2. شرایط منصفانه همکاری: شرایطی است که افراد مشارکت کننده آنها را به طرز معقولی (اخلاقی) میپذیرند و اگر مخالف باشند, تنها در صورتی مجبور به پذیرش آن هستند که بقیه افراد پذیرفته باشند.
3. ایده نفع عقلانی, نشان دهنده آن است که افراد به دنبال افزایش چه چیزی از منظر خیر شخصی خودشان هستند.این گونه دیگر فردی به عنوان سر کرده نمیتواند تنها با بهره بردن از برانگیختن افراد به مسیله احساسات مذهبی, قومی و غیره و با نا آگاه نگه داشتن آنان از مقصود اصلی به سوء استفاده از افراد بپردازد.
نظم موجود در جامعه دموکراتیک بر اساس موارد بالا شکل میگیرد, نه نوعی نظم ساختاری نهادی, بر اساس آموزه های دینی یا اصول سلسله مراتبی ارزشهای اشراف سالارانه, به این ترتیب امکان ندارد که حزبی سیاسی به عنوان برنامه اعلام شدهاش بکوشد تا حقوق و آزادی های اساسی طبقه یا گروه به رسمیت شناخته شده ای را انکار کند.
در این جامعه اشخاص معقول در صورت لزوم به قیمت منافع خویش به اصول احترام میگذارند مشروط بر آنکه بتوانند انتظار داشته باشند که دیگران نیز اینچنین عمل خواهند کرد. ممکن است به نظر برسد فردی مثلا با برخورداری از قدرت سیاسی بیشتر, آماده است در صورت مهیا بودن فرصت آن را به سود خود نقض کند که امری غیر معقول اما عقلانی است.حال نقش اصول عدالت است که شرایط منصفانه همکاری اجتماعی را تعیین کند." این اصول, حقوق و تکالیف اساسی مختص به نهادهای سیاسی و اجتماعی اصلی را تعیین می کنند, و تقسیم منافع حاصل از همکاری اجتماعی را تنظیم و مسولیت های لازم برای حفظ آن را معین می سازند."
حال به سوال بنیادی فلسفه سیاسی که کانون تضاد فعلی میان لیبرالیسم و دیدگاه های محافظه کارانه درباره دعاوی مالکیت خصوصی و مشروعیت سیاست های اجتماعی دولت به اصطلاح رفاه است میرسیم.
سوال: برای تعیین شرایط منصفانه همکاری میان شهروندانی که آزاد و برابر و معقول و عاقل و اعضای بهنجار و کاملا همکاری کننده جامعه در طول عمر خود, از نسلی به نسل بعد به شمار میروند, قابل قبول ترین برداشت سیاسی از عدالت چیست؟
ایده جامعه بسامان که به اعتقاد خود رالز نوعی آرمان سازی بسیار شدید است, برای پاسخگویی به میزان به رسمیت شناخته شدن و عمومیت پاسخ سوال بالا کمک میکند. این ایده با معنای عام حامل این مفهوم است که در این جامعه همه افراد برداشت سیاسی یکسانی از عدالت را میپذیرند و به این ترتیب واگرایی عقاید متفاوت کاسته می شود و بستری برای همکاری اجتماعی بدور از تنش های بنیادی را میتوان تصور کرد. زیرا بسیاری از دعاوی به دلیل تفاوت در بنیاد هر موضوع, است و با پذیرش اصل یکسان میتوان امیدوار بود که این واگرایی به حداقل کاهش یابد. اما در معنای خاص جامعه بسامان به واقعیت پلورالیسم معقول میرسیم که در آن جامعه بسامانی که تمام اعضایش آموزه جامع یکسانی را بپذیرند غیر ممکن است. درنتیجه توافق بر سر برداشت های سیاسی از عدالت مهم است. لیبرالیسم سیاسی بر آن است که این معقولترین اساس وحدت اجتماعی را فراهم کند
3
پس از برسی مطالب گذشته به ایده ساختار اساسی میرسیم که از دیدگاه رالزموضوع اصلی عدالت سیاسی است. نقش این ایده ایجاد وحدت در ساختار عدالت به مثابه انصاف است. ساختار اساسی جامعه عبارت است از: چگونگی همکاری نظامهای سیاسی و اجتماعی, وظایف هر کدام از آنها و چگونگی تقسیم منافع حاصل. این ساختار وظیفه شرح حقوق مالکیت و اقتصاد, برای مثال نظام بازارهای رقابتی همراه با مالکیت خصوصی ابزارهای تولید و خانواده را بر عهده دارد. یعنی در چارچوب فعالیتهای افراد و انجمن ها ,نوعی عدالت زمینه ای را ایجاد میکند.از آنجا که تمام فرصتها و چگونگی استفاده شهروندان از آنها نیز به همراه بسیاری جنبه های زندگی اجتماعی درون این چارچوب که به طور غیر مستقیم حاصل نهادهایی هستند که خود افراد و انجمن ها در آنها جای دارند, رالز ساختار اساسی را موضوع اصلی عدالت سیاسی میداند.
برای مثال به نمونه هایی در کشور خود میپردازیم تا به اثری که قوانین و محدودیتهای ساختار اساسی بر زندگی افراد میتواند بگذارد, مطلع شویم.
برای مثال جوامع مذهبی میتوانند افراد مرتد را تکفیر کنند, اما نمیتوانند آنها را از بین ببرند, و این قید و بند ضامن آزادی وجدان است. در حالی که در کشور ما هر که از اسلام خارج شود معدوم الدم است.2. دانشگاه ها نمیتوانند در برخی زمینه ها تبعیض قائل شوند: این قید برای برابری فرصتها کمک میکند در صورتی که اکنون از مباحث مورد بحث در مجلس طرح سهمیه بندی جنسیتی در دانشگاه ها میباشد که آشکارا سعی در محدود کردن برابری فرصتها را دارد. 3. والدین (مردان و زنان به طور برابر) شهروندان برابر هستند و حقوق اساسی برابری شامل حق مالکیت دارند: در قانون اساسی ما زنان و مردان به هیچ عنوان از حقوق برابر برخوردار نشده اند مواردی مانند حق طلاق و قوانین ازدواج و دیه و ارث و حضانت فرزندان .... 4. آنها باید به حقوق کودکان خود احترام بگذارند. در ایران آمار زیادی از کودک آزاری و فرزند کشی که معمولا توسط والدین انجام میگیرد وجود دارد که در اکثر موارد به دلیل نقص قانون مجازات نمیشوند. و بسیاری مسائل دیگر که در بحث ساختار اساسی جامعه جای میگیرند.
باید توجه داشت که عدالت به مثابه انصاف, برداشتی سیاسی و نه عمومی از عدالت است. اگر فرض کنیم سه سطح از عدالت داریم, از درون به بیرون شامل:1. عدالت محلی (اصولی که مستقیما به نهادها و انجمنها مربوط میشود) 2. عدالت داخلی که مربوط به ساختار اساسی جامعه استو 3. عدالت جهانی که به حقوق بین الملل مرتبط است.عدالت به مثابه انصاف بر عدالت داخلی تمرکز میکند و سپس به دو سطح دیگر میرسد.
نقش برداشتی سیاسی از عدالت تنها ایجاد چارچوب فکری ای است که درون آن بتوان به سوالات ایجاد شده پرداخت, نه آنکه تعریف مشخص و دقیقی از ساختار اساسی بیان کرد, که نتیجه آن پیشداوری در مورد آینده است.
رالز میگوید که عدالت به مثابه انصاف آرمانشهر باورانه است و همیشه این سوال مطرح است که رژیمی بر پایه قانون اساسی عادل, چه شکلی است و آیا پایدار است؟وی معتقد است, دیدگاه کانت (صلح ابدی) درست است و دولت جهانی یا نوعی نظام استبدادی ظالمانه جهانی است, یا امپراتوری متزلزلی که بر اثر جنگ های داخلی تقریبا دائمی مناطق و فرهنگ های متمایزی که میخواهند خود مختاری سیاسی خود را به دست آورند پاره پاره شده است. در پایان نیز میگوید شاید بهترین نظم جهانی, شامل جوامع با رژیم (داخلی) سیاسی ضرورتا دموکراتیک ولی کاملا مبتنی بر احترام به حقوق اساسی بشر باشد.
جامعه بسامان نیز باید راهنمایی برای نظریه غیر آرمانی و واقع گرایانه تر جوامع, و در پی حل بی عدالتی های موجود و اصلاح اشتباهات باشد. باید توجه داشته باشیم که اخلاق و تعریف آن در جامعه بسیار مهم است, اما عدالت به مثابه انصاف, تنها بر ساختار سیاسی تمرکز دارد که فقط بخشی از قلمرو اخلاق محسوب میشود.
ایده موقعیت اولیه: قبل تر جامعه را نوعی نظام منصفانه همکاری توصیف کردیم که شهروندان همه به اصول و شرایط همکاری ( کار اجتماعی) پایبندند. حال این سوال پیش می آید که این شرایط را چه کسی تعیین میکند؟ خدا, شهود عقلانی یا قانون طبیعی؟ رالز توافق را مطرح میکند, توافق میان افراد مشارکت کننده در همکاری.زیرا بر اساس واقعیت پلورالیسم معقول ( کثرت گرایی اخلاقی)شهروندان به دلیل مذاهب و مکاتب مختلفی که پیرو آنند, نمیتوانند درباره یک مرجع اخلاقی مبتنی بر یکی از این مذهب به توافق برسند, در نتیجه تنها راه برای ایجاد نظم, توافق بین خود شهروندان باتوجه به خیر متقابل است.
اعتبار این توافق را شرایطی که توافق در بستر آن شکل گرفته تضمین میکند. برای مثال توافق باید در شرایطی شکل گیرد که همه افراد در موقعیت منصفانه ای نسبت به هم قرار گیرند و از زور و فریب نیز به دور باشند.
برای بسط ایده توافق منصفانه به کل تاروپود ساختار اساسی, مشکل بزرگی وجود دارد و آن ایجاد شرایطی منصفانه, بدور از تاثیر گذاری شرایط کنونی جامعه است. به این منظور رالز بحث حجاب جهل را مطرح میکند.با استفاده از حجاب جهل در موقعیت اولیه, طرف های توافق در بستری که در آن از موقعیت اجتماعی و مهارتها , نژاد, جنسیت و قدرت و هوش خود چیزی نمیدانند, قرار دارند. اصطلاحا در پس حجاب جهل و کاربرد آن حذف مزیت های ناشی از موقعیت افراد است. توافق در موقعیت اولیه, شرایط منصفانه همکاری اجتماعی شهروردان را معین میکند. باید توجه داشته باشیم که این توافق فرضی است و غیر تاریخی, یعنی مشخص نیست که اصلا چنین توافقی امکان وجود داشته باشد یا خیر. و رالز دلیل مطرح آن را ابزار بازنمایی و تمرین فکری برای دستیابی به وضوح شخصی و عمومی میداند. یعنی ما با در کنار هم گذاشتن شرایط منصفانه برای افراد آزاد و برابر, به همراه قید و محدودیتهایی که این شرایط را به وجود آورده اند, بی درنگ تنها نتیجه توافق را توافقی منصفانه میدانیم.
در حقیقت موقعیت ما بر برداشت ما از عدالت سیاسی تاثیر میگذارد و ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم برداشتی که ما به عنوان ثروتمند یا فقیر از عدالت داریم را دیگران در موقعیت مقابل بپذیرند و به همین منظور بحث حجاب جهل مطرح شد و موقعیت اولیه را باید نوعی ابزار بازنمایی دانست
 
Free counter and web stats