Thursday, August 7, 2008

یادداشت بر کتاب

عدالت به مثابه انصاف
1)
پایه و اساس هر جنبش را تئوری میسازدو استمرار آن را تضمین میکند و راه هایی که بدون مطالعه و آگاهی پیموده شوند زود به بنبست میرسند. از آنجا که به دموکراسی معتقدیم و زندگی در جامعه ای بر پایه ی آن را مد نظر داریم به برسی نقش فلسفه سیاسی و نقش آن از طریق کتاب عدالت به مثابه انصاف نوشته جان راولز میپردازم.
فلسفه جزئی از فرهنگ جامعه است و در نتیجه ی آن فلسفه سیاسی جزئی از فرهنگ سیاسی عمومی جامعه است. ابتدا به چهار نقش اساسی فلسفه سیاسی از دیدگاه راولز میپردازیم.
نقش اول, نقش عملی است که از تضاد تفرقه افکن سیاسی و نیاز به حل مساله نظم ناشی میشود.چه چیز میتواند باعث یافتن زمینه مشترک معقولی برای توافق سیاسی شود؟پذیرش اصل رواداری و هدف ایجاد نظم نوین است.حل این تضادهای تفرقه افکن در جوامع طولانی مدت است, یعنی نه با سرکوبکردن و نه با کارهای موقت,مساله ای حل نمیشود.حال وظیفه نقش عملی فلسفه سیاسی چیست؟ تمرکز به مسائل به شدت مناقشه برانگیز و مورد اختلاف و درک این که آیا به رغم ظواهر, میتوان نوعی مبنای بنیادین توافق فلسفی و اخلاقی را کشف کرد؟ اگر نه شاید بتوان واگرایی عقاید را حداقل به گونه ای کاهش داد که همکاری اجتماعی متنی بر احترام متقابل میان شهروندان باز هم امکان پذیر باشد. برای مثال میتوان به تضاد میان دعاوی آزادی و دعاوی برابری در سنت اندیشه دموکراتیک پرداخت.تضاد میان این دو دعاوی در کجا ریشه دارد؟ در تفوت منافع اجتماعی و اقتصادی و تفاوت میان نظریه های سیاسی, اقتصادی, اجتماعی عمومی و نیز آموزه های فلسفی و اخلاقی متفاوت که به چگونگی فهم, ساماندهی و سنجش آنها نسبت ه یکدیگر میپردازند.
لاک: ما دنبال آزادی هستیم برای جلوگیری از قدرت زورمندان, نه بی بندوباری
نقش دوم, جهت یابی است که به واسطه آن فلسفه سیاسی میتواند در نحوه تصور مردم از نهادهای سیاسی و اجتماعی آن ها به صورت یک کل, در برابر اهداف آنها در مقام افراد, خانواده ها یا انجمن ها نقش داشته باشد.اعضای هر جامعه متمدنی به برداشتی نیاز دارند که به کمک آن خود را به صورت اعضایی با جایگاه سیاسی معین, درک کنند. ( در دموکراسی, جایگاه شهروندی برابر) در حقیقت فلسفه سیاسی با تعیین اصولی به ما برای تشخیص غایات معقول و عقلانی در جامعه ای عادل کمک میکند که نتیجه این برداشت ین است که میتواند چارچوب واحدی فراهم کند که در آن میتوان پاسخ های مطرح شده به مسائل تفرقه افکن را با یکدیگر سازگار کرد و بصیرت های حاصل از موارد گوناگون را با یکدیگر مرتبط ساخت و به موارد دیگر تعمیم داد.
نقش سوم, نقش آشتی است که هگل در فلسفه حق بر آن تاکید کرده. فلسفه سیاسی میتواند بکوشد سرخوردگی و خشم ما را نسبت به جامعه خود و تاریخ آن کاهش دهد و برای این کار به ما راهی نشان میدهد که در یابیم نهادهای جامعه عقلانی هستند و به مرور زمان تکامل یافته اند. ( هگل: وقتی به شیوه ای معقول به جهان مینگریم, جهان هم معقول به نظر می آید.) و نتیجه این نقش فلسفه سیاسی آن است که جهان اجتماعی خود را بپذیریم و تایید کنیم, نه آن که صرفا تسلیم آن شویم. در اینجا ما به نوعی تعریف از جامعه دموکراتیک میرسیم که بر مبنای آن, جامعه دموکراتیک نوعی اجتماع نیست, یعنی نباید یک اجتماع ( شامل یک گروه سیاسی, مذهبی و غیره) بر جامعه تسلط پیدا کند, زیرا بر شیوه آشتی در آن جامعه تاثیر میگذارد و آن را تغییر میدهد, در نتیجه دموکراسی در آن جامعه غیر قابل دسترس می شود زیرا اجتماعی که حاکم شده سعی در تفهیم مفاهیم به جامعه به نفع خود و در حاشیه راندن گروه ها و افراد دیگر میشود. و ویژگی پلورالیسم معقولکه ویژی جامعه ای برخوردار از نهادهای آزاد است, تسلط یک اجتماع را بر جامعه ناممکن میسازد.( پلورالیسم معقول: پلورالیسم معنای کثرت گرایی یا تکثر می دهد که اخلاقی است و معقول یعنی بر اساس ارزشهای اخلاقی که میتواند در تعارض با کلمه عقلانی باشد که مفهوم آن را حرکت بر اساس منافع خود میپنداریم.)
حال به تعریف جامعه سیاسی میپردازیم: جامعه سیاسی عبارت است از نظام منصفانه همکاری در طول زمان از نسلی به نسل بعد که افرادی که همکاری میکنند شهروندان آزاد و برابر و اعضای بهنجار جامعه هستند.
نقش چهارم: ما فلسفه سیاسی را نوعی آرمانشهر باوری واقع گرایانه میدانیم. کاوش در باره حد و مرزهای احتمال سیاسی عملی. امید ما به آینده و جامعه خود مبتنی بر این عقیده است که جهان اجتماعی حداقل نظم سیاسی شایسته و مطلوبی را امکانپذیر می سازد, به گونه ای که رژیم دموکراتیکی که اگرنه کاملا, به طرز معقولی عادل باشد امکانپذیر است
2)
پس از پرداختن به چهار نقش فلسفه سیاسی از دیدگاه رالز, در شماره قبل, اکنون به هدف عملی عدالت به مثابه انصاف که همانا فراهم کردن بنیان فلسفی و اخلاقی قابل قبول برای نهادهای دموکراتیک است, از طریق پرداختن به سوال چگونگی فهم آزادی و برابری میپردازیم.
برای به دست آوردن برداشتی از عدالت سیاسی به ایده هایی نیاز داریم که شهروندان جامعه دموکراتیک حداقل فهم ضمنی از آنها داشته باشند. به همین منظور برای اطمینان بیشتر از این فهم که همان شعور جمعی را نیز شامل میشود, این ایده هااز فرهنگ سیاسی عمومی جامعه دموکراتیک و قوانین اساسی آن و سنت تفسیر قانون اساسی به دست می آیند.
بنیادی ترین ایده, ایده جامعه به مثابه نظام منصفانه همکاری اجتماعی در طول زمان از نسلی به نسل بعد است. در این ایده, شهروندان در جامعه بسامان, افرادی آزاد و برابرند که به همکاری اجتماعی میپردازند.
این ایده دارای سه ویژگی است و از آن برای برداشتی سیاسی از عدالت که مدافع رژیم دموکراتیک است استفاده میکنیم.
1.قواعد و رویه های هدایت کننده هر فعالیت اجتماعی مورد پذیرش افراد شرکت کننده در آن فعالیت میباشد و آنها این قواعد را پذیرفته و مناسب میدانند یعنی کاملا در تضاد با روشهای پدر سالارانه جا افتاده در جوامع غیر دموکراتسک است که قواعد تنها از طریق مراجع بالا تایید شده و افراد مجبور به پذیرش آن هستند.
2. شرایط منصفانه همکاری: شرایطی است که افراد مشارکت کننده آنها را به طرز معقولی (اخلاقی) میپذیرند و اگر مخالف باشند, تنها در صورتی مجبور به پذیرش آن هستند که بقیه افراد پذیرفته باشند.
3. ایده نفع عقلانی, نشان دهنده آن است که افراد به دنبال افزایش چه چیزی از منظر خیر شخصی خودشان هستند.این گونه دیگر فردی به عنوان سر کرده نمیتواند تنها با بهره بردن از برانگیختن افراد به مسیله احساسات مذهبی, قومی و غیره و با نا آگاه نگه داشتن آنان از مقصود اصلی به سوء استفاده از افراد بپردازد.
نظم موجود در جامعه دموکراتیک بر اساس موارد بالا شکل میگیرد, نه نوعی نظم ساختاری نهادی, بر اساس آموزه های دینی یا اصول سلسله مراتبی ارزشهای اشراف سالارانه, به این ترتیب امکان ندارد که حزبی سیاسی به عنوان برنامه اعلام شدهاش بکوشد تا حقوق و آزادی های اساسی طبقه یا گروه به رسمیت شناخته شده ای را انکار کند.
در این جامعه اشخاص معقول در صورت لزوم به قیمت منافع خویش به اصول احترام میگذارند مشروط بر آنکه بتوانند انتظار داشته باشند که دیگران نیز اینچنین عمل خواهند کرد. ممکن است به نظر برسد فردی مثلا با برخورداری از قدرت سیاسی بیشتر, آماده است در صورت مهیا بودن فرصت آن را به سود خود نقض کند که امری غیر معقول اما عقلانی است.حال نقش اصول عدالت است که شرایط منصفانه همکاری اجتماعی را تعیین کند." این اصول, حقوق و تکالیف اساسی مختص به نهادهای سیاسی و اجتماعی اصلی را تعیین می کنند, و تقسیم منافع حاصل از همکاری اجتماعی را تنظیم و مسولیت های لازم برای حفظ آن را معین می سازند."
حال به سوال بنیادی فلسفه سیاسی که کانون تضاد فعلی میان لیبرالیسم و دیدگاه های محافظه کارانه درباره دعاوی مالکیت خصوصی و مشروعیت سیاست های اجتماعی دولت به اصطلاح رفاه است میرسیم.
سوال: برای تعیین شرایط منصفانه همکاری میان شهروندانی که آزاد و برابر و معقول و عاقل و اعضای بهنجار و کاملا همکاری کننده جامعه در طول عمر خود, از نسلی به نسل بعد به شمار میروند, قابل قبول ترین برداشت سیاسی از عدالت چیست؟
ایده جامعه بسامان که به اعتقاد خود رالز نوعی آرمان سازی بسیار شدید است, برای پاسخگویی به میزان به رسمیت شناخته شدن و عمومیت پاسخ سوال بالا کمک میکند. این ایده با معنای عام حامل این مفهوم است که در این جامعه همه افراد برداشت سیاسی یکسانی از عدالت را میپذیرند و به این ترتیب واگرایی عقاید متفاوت کاسته می شود و بستری برای همکاری اجتماعی بدور از تنش های بنیادی را میتوان تصور کرد. زیرا بسیاری از دعاوی به دلیل تفاوت در بنیاد هر موضوع, است و با پذیرش اصل یکسان میتوان امیدوار بود که این واگرایی به حداقل کاهش یابد. اما در معنای خاص جامعه بسامان به واقعیت پلورالیسم معقول میرسیم که در آن جامعه بسامانی که تمام اعضایش آموزه جامع یکسانی را بپذیرند غیر ممکن است. درنتیجه توافق بر سر برداشت های سیاسی از عدالت مهم است. لیبرالیسم سیاسی بر آن است که این معقولترین اساس وحدت اجتماعی را فراهم کند
3
پس از برسی مطالب گذشته به ایده ساختار اساسی میرسیم که از دیدگاه رالزموضوع اصلی عدالت سیاسی است. نقش این ایده ایجاد وحدت در ساختار عدالت به مثابه انصاف است. ساختار اساسی جامعه عبارت است از: چگونگی همکاری نظامهای سیاسی و اجتماعی, وظایف هر کدام از آنها و چگونگی تقسیم منافع حاصل. این ساختار وظیفه شرح حقوق مالکیت و اقتصاد, برای مثال نظام بازارهای رقابتی همراه با مالکیت خصوصی ابزارهای تولید و خانواده را بر عهده دارد. یعنی در چارچوب فعالیتهای افراد و انجمن ها ,نوعی عدالت زمینه ای را ایجاد میکند.از آنجا که تمام فرصتها و چگونگی استفاده شهروندان از آنها نیز به همراه بسیاری جنبه های زندگی اجتماعی درون این چارچوب که به طور غیر مستقیم حاصل نهادهایی هستند که خود افراد و انجمن ها در آنها جای دارند, رالز ساختار اساسی را موضوع اصلی عدالت سیاسی میداند.
برای مثال به نمونه هایی در کشور خود میپردازیم تا به اثری که قوانین و محدودیتهای ساختار اساسی بر زندگی افراد میتواند بگذارد, مطلع شویم.
برای مثال جوامع مذهبی میتوانند افراد مرتد را تکفیر کنند, اما نمیتوانند آنها را از بین ببرند, و این قید و بند ضامن آزادی وجدان است. در حالی که در کشور ما هر که از اسلام خارج شود معدوم الدم است.2. دانشگاه ها نمیتوانند در برخی زمینه ها تبعیض قائل شوند: این قید برای برابری فرصتها کمک میکند در صورتی که اکنون از مباحث مورد بحث در مجلس طرح سهمیه بندی جنسیتی در دانشگاه ها میباشد که آشکارا سعی در محدود کردن برابری فرصتها را دارد. 3. والدین (مردان و زنان به طور برابر) شهروندان برابر هستند و حقوق اساسی برابری شامل حق مالکیت دارند: در قانون اساسی ما زنان و مردان به هیچ عنوان از حقوق برابر برخوردار نشده اند مواردی مانند حق طلاق و قوانین ازدواج و دیه و ارث و حضانت فرزندان .... 4. آنها باید به حقوق کودکان خود احترام بگذارند. در ایران آمار زیادی از کودک آزاری و فرزند کشی که معمولا توسط والدین انجام میگیرد وجود دارد که در اکثر موارد به دلیل نقص قانون مجازات نمیشوند. و بسیاری مسائل دیگر که در بحث ساختار اساسی جامعه جای میگیرند.
باید توجه داشت که عدالت به مثابه انصاف, برداشتی سیاسی و نه عمومی از عدالت است. اگر فرض کنیم سه سطح از عدالت داریم, از درون به بیرون شامل:1. عدالت محلی (اصولی که مستقیما به نهادها و انجمنها مربوط میشود) 2. عدالت داخلی که مربوط به ساختار اساسی جامعه استو 3. عدالت جهانی که به حقوق بین الملل مرتبط است.عدالت به مثابه انصاف بر عدالت داخلی تمرکز میکند و سپس به دو سطح دیگر میرسد.
نقش برداشتی سیاسی از عدالت تنها ایجاد چارچوب فکری ای است که درون آن بتوان به سوالات ایجاد شده پرداخت, نه آنکه تعریف مشخص و دقیقی از ساختار اساسی بیان کرد, که نتیجه آن پیشداوری در مورد آینده است.
رالز میگوید که عدالت به مثابه انصاف آرمانشهر باورانه است و همیشه این سوال مطرح است که رژیمی بر پایه قانون اساسی عادل, چه شکلی است و آیا پایدار است؟وی معتقد است, دیدگاه کانت (صلح ابدی) درست است و دولت جهانی یا نوعی نظام استبدادی ظالمانه جهانی است, یا امپراتوری متزلزلی که بر اثر جنگ های داخلی تقریبا دائمی مناطق و فرهنگ های متمایزی که میخواهند خود مختاری سیاسی خود را به دست آورند پاره پاره شده است. در پایان نیز میگوید شاید بهترین نظم جهانی, شامل جوامع با رژیم (داخلی) سیاسی ضرورتا دموکراتیک ولی کاملا مبتنی بر احترام به حقوق اساسی بشر باشد.
جامعه بسامان نیز باید راهنمایی برای نظریه غیر آرمانی و واقع گرایانه تر جوامع, و در پی حل بی عدالتی های موجود و اصلاح اشتباهات باشد. باید توجه داشته باشیم که اخلاق و تعریف آن در جامعه بسیار مهم است, اما عدالت به مثابه انصاف, تنها بر ساختار سیاسی تمرکز دارد که فقط بخشی از قلمرو اخلاق محسوب میشود.
ایده موقعیت اولیه: قبل تر جامعه را نوعی نظام منصفانه همکاری توصیف کردیم که شهروندان همه به اصول و شرایط همکاری ( کار اجتماعی) پایبندند. حال این سوال پیش می آید که این شرایط را چه کسی تعیین میکند؟ خدا, شهود عقلانی یا قانون طبیعی؟ رالز توافق را مطرح میکند, توافق میان افراد مشارکت کننده در همکاری.زیرا بر اساس واقعیت پلورالیسم معقول ( کثرت گرایی اخلاقی)شهروندان به دلیل مذاهب و مکاتب مختلفی که پیرو آنند, نمیتوانند درباره یک مرجع اخلاقی مبتنی بر یکی از این مذهب به توافق برسند, در نتیجه تنها راه برای ایجاد نظم, توافق بین خود شهروندان باتوجه به خیر متقابل است.
اعتبار این توافق را شرایطی که توافق در بستر آن شکل گرفته تضمین میکند. برای مثال توافق باید در شرایطی شکل گیرد که همه افراد در موقعیت منصفانه ای نسبت به هم قرار گیرند و از زور و فریب نیز به دور باشند.
برای بسط ایده توافق منصفانه به کل تاروپود ساختار اساسی, مشکل بزرگی وجود دارد و آن ایجاد شرایطی منصفانه, بدور از تاثیر گذاری شرایط کنونی جامعه است. به این منظور رالز بحث حجاب جهل را مطرح میکند.با استفاده از حجاب جهل در موقعیت اولیه, طرف های توافق در بستری که در آن از موقعیت اجتماعی و مهارتها , نژاد, جنسیت و قدرت و هوش خود چیزی نمیدانند, قرار دارند. اصطلاحا در پس حجاب جهل و کاربرد آن حذف مزیت های ناشی از موقعیت افراد است. توافق در موقعیت اولیه, شرایط منصفانه همکاری اجتماعی شهروردان را معین میکند. باید توجه داشته باشیم که این توافق فرضی است و غیر تاریخی, یعنی مشخص نیست که اصلا چنین توافقی امکان وجود داشته باشد یا خیر. و رالز دلیل مطرح آن را ابزار بازنمایی و تمرین فکری برای دستیابی به وضوح شخصی و عمومی میداند. یعنی ما با در کنار هم گذاشتن شرایط منصفانه برای افراد آزاد و برابر, به همراه قید و محدودیتهایی که این شرایط را به وجود آورده اند, بی درنگ تنها نتیجه توافق را توافقی منصفانه میدانیم.
در حقیقت موقعیت ما بر برداشت ما از عدالت سیاسی تاثیر میگذارد و ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم برداشتی که ما به عنوان ثروتمند یا فقیر از عدالت داریم را دیگران در موقعیت مقابل بپذیرند و به همین منظور بحث حجاب جهل مطرح شد و موقعیت اولیه را باید نوعی ابزار بازنمایی دانست

در دفاع از کمپین یک میلیون امضا


کمپین یک میلیون امضا کار خود را در تاریخ پنج شهریور هشتاد و پنج با و جود جلوگیری از برگزاری اولین نشست با عنوان تاثیر قوانین بر زندگی زنان آغاز کرد و پیش بینی میشود تا حداکثر دو سال ادامه پیدا کند.
اولین مرحله ی آن جمع آوری یک میلیون امضا است که حداقل سن امضا کنندگان باید 18 سال باشد و تا تکمیل شدن طرح, اسامی اعلام نخواهد شد.
اولین مشخصه این کمپین آگاهی دادن به مردم عادی جامعه است, که جنبش زنان را از محدوده ی میزگردهای بحث و گفتگو و کارگاه های دانشگاهی و غیره میرهاند و با بافت متوسط جامعه پیوند میدهد. و این به مفهوم اصلاحات از پایین به بالا میباشد.
"در نظام قانونگذاری امروز ایران, تا زمانی که دیدگاه رسمی یعنی نظر فقهی شش نفر فقیه شورای نگهبان- تجدید نظر در قوانین خشونت آمیز نسبت به زنان را خلاف شرع می داند, تحول در این قوانین با هدف خشونت زدایی محتمل به نظر نمی رسد. از آنجا که سایر نظریه های فقهی دیدگاه رسمی جمهوری اسلامی به شمار نمی روند, نمی توانند در امر قانونگذاری مداخله کنند. در نتیجه, وضعیت موجود ادامه می یابد مگر آنکه مقام رهبری, فقهایی را به عضویت شورای نگهبان منصوب نماید که از دیدگاه سنتی کاملا فاصله گرفته و شناخت اجتهادی حقوق زن را متناسب با مقتضیات اجتماعی مبنای قانونگذاری قرار دهند."
بر این اساس میتوان شدت لزوم اصلاحات از پایین به بالا را درک کرد.
این امضا ها در فرمها جمع آوری میشود تا مدرک مستدلی برای ارائه به مجلس باشد و این حظوری بودن و گسترده بودن آن است که این همبستگی بین تمام گروههای فمینیست را شامل میشود . دیگر بحث لیبرال و سوسیال و رادیکال نیست زیرا آگاهی بخشیدن در تمام لایه های جامعه صورت میگیرد و مسلما این آگاهی روی تمامی اقشار تاثیر گذار بوده, از کارگر و استاد و خانه دار و غیره, میتوان امیدوار بود که وجود این دغدغه این مرزهای طبقاتی را کمرنگ و صدای اعتراض به تبعیض را بلندتر کند. شاید در ابتدا به نظر برسد که این تنها خواست فمینیست های لیبرال است که برای حقانیت حقوق زن تلاش میکنند و ریشه های سرکوب زنان را صرفا ناشی از نابرابری در بهره مندی از حقوق مدنی و فرصتهای آموزشی میدانند و این فمینیسم خود را به اصلاح طلبی و تلاش برای بهبود وضعیت زنان در چارچوب نظام محدود می کند و اعتراضی بنیادین به عملکرد یا مشروعیت نظام ندارد. و در مقابل ,فمینیسم سوسیالیستی استدلال میکند که ما نه تنها مالکیت ابزار تولید, که تجربه اجتماعی را نیز باید دگرگون کنیم, چون ریشه های سرکوب زنان در کل نظام اقتصاد سرمایه داری نهفته است. میتوان موافق بود که نظام سرمایه داری کنونی از ریشه بیمار است اما نمیتوان انتظار معجزه ای ناگهانی را داشت. باید ابتدا سنگ هایی را نشانه رفت که قابل زدن باشند. یعنی ما که هنوز در ابتدایی ترین حقوق که ازدواج و حضانت کودک و شهادت و دیه و غیره و نبود قانونی شدید در برابر خشونت های خانگی و خیابانی که به راحتی به گسترش قتل های ناموسی و غیره کمک میکنند, مشکلات اساسی داریم, چگونه انتظار تغییر کل نظام اقتصادی و بهبودی اساسی را داشته باشیم. ضمن آنکه خود آگاهی یعنی بالا رفتن فرهنگ یک جامعه خود به تنهایی پیروزی بزرگی است و میتواند قدم اول و نیز بزرگترین قدم در به دست آوردن آزادی و عدالت باشد.
و بر اساس کلیات این طرح, تقاضاي بازنگري در قوانين تبعيض‎آميز نه تنها درخواستي غيرمشروع و مخالف اسلام نيست بلكه با تعهدات بين‎المللي دولت ايران نيز همخواني دارد چون ايران به ميثاق بين المللي حقوق مدني-سياسي و ميثاق بين المللي حقوق اقتصادي-اجتماعي پيوسته و اولين گام در اين کنوانسيون‎ها منع هرگونه تبعيض است، بنابراين تبعيض بايد از بين برود چون منطبق با تعهدات بين المللي دولت ايران است.
بر اساس این بند. میتوان دولت ایران را مجبور به انجام تعهداتی کرد که تنها پذیرفته اما در راستای اجرای آنها قدمی بر نداشته . این حق مردم ایران است که وقتی کنوانسیونی امضا شد تغییرات ناشی از آن را در زندگی خود ببینند و تنها به دولت برای خود نمایی در مجامع بین المللی و ادعای اجرای حقوق بشر در کشور سود نرسد. و این سوال در ذهن ها پیش بیاید که چگونه است که سیاست مداران ما در خارج از کشور کنوانسیونهایی که نتیجه ی آن از بین رفتن تبعیض است را امضا میکنند و در داخل همان قوانین تبعیض آمیز, آرامش روانی و آینده ی بسیاری از انسانها را از بین میبرد.
در دفترچه ای تحت عنوان تاثیر قوانین در زندگی زنان, برخی از قوانینی که نا عادلانه هستند تحت 11 قسمت جمع آوری شده که شامل 1. ازدواج 2. طلاق 3. حق ولایت بر فرزندان 4. تعدد زوجات 5. سن مسئو لیت کیفری 6. تابعیت 7. دیه 8. ارث 9. قوانینی که از قتل های ناموسی حمایت میکنند 10. شهادت 11. دیگر قوانین تبعیض آمیز است
وجود این دفترچه ها در اطلاع رسانی دقیق و مستدل برای همسو کردن مردم در خیابان و اتوبوس و ادارات و دانشگاه و غیره کمک بسیاری میکند زیرا حتا قشر عظیمی از تحصیل کرده ها هم از چند و چون این قوانین اطلاع درستی ندارند. و حتا از جهت دیگر میتوان امیدوار بود که افراد در هر قشری با دیدن و خواندن این قوانین به این فکر بیافتن که حداقل چه قوانینی در حمایت از آنها وجود دارد چون در موارد بسیاری به خصوص در شهرستانهای دور دست شاهد آن هستیم که به خاطر قوانینی نا نوشته, زنان از بسیاری از حقوقی که حداقل در قانون اساسی دارند نیز به علت بیخبری و جهل سنتی بی بهره اند و تحت ستم و خشونتی شدید زیر پرچم سنتی نادرست هستند.و مسئولان با خود داری از ارائه آمارهای مربوط به این پدیده سعی در کتمان این واقعیت دارند که قوانین ایران مجازات سنگین برای مردان پرخاشگر حتی در شدید ترین موارد ندارد. و از آنجا که این کمپین در تمام ایران قرار است جاری گردد همان گونه که اکنون هم در بسیاری از شهرستانها فعالیتش را آغاز کرده, میتوان امیدوار بود که این مشکلات و تبعیض های شدید کمرنگ تر شود.
آگاهی مردم جامعه از این قوانین و اینکه خودشان در کنار دیگران میتوانند سعی در تغییرشان داشته باشند میتواند کمک بزرگی باشد در شکستن سکوت زن ایرانی در مقابل خشونت های خانوادگی و خیابانی,شغلی , تحصیلی و غیره که هم از فرهنگ و سنت ناشی میشود و هم از قوانین رسمی.
ا منابع:
http://www.we-change.org/
فرهنگ نظریه های فمینیستی/ مگی هام/ فیروزه مهاجر, نوشین احمدی خراسانی, فرخ قره داغی/نشر توسعه
پژوهشی درباره خشونت علیه زناندر ایران/ مهرانگیز کار/ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
منبع: نشریه دانشجویی تلنگر

تقسیم بندی جنسیتی و تقابل با دموکراسی

بند 26 اعلامیه جهانی حقوق بشر:هر کس حق دارد از آموزش و پرورش بهره مند شود.... آموزش حرفه ای باید عمومیت پیدا کند و آموزش عالی باید با تساوی کامل به روی همه باز باشد تا همه بنا به استعداد خود بتوانند از آن بهرهمند گردند
طرح تقسیم بندی جنسیتی که مطرح شده است ناقض حقوق بشر است و در تضاد با دموکراسی. زیرا هر انسانی جدا از جنسیت و طبقه خود و به صرف انسان بودن باید حق تحصیل در رشته مورد علاقه و سپس اشتغال در آن را داشته باشد." مقصود از دموکراسی انتخاب نمایندگانی است که در مجلس خواست اکثریت مردم جامعه را به اجرا گذارند" در حالی که شاهد آن هستیم که این نمایندگان به راحتی خواست نیمی از مردم جامعه را نادیده گرفته و با بسط نظر گروه کوچکی که به جای اندیشیدن به معضلات اصلی جامعه که از دلایل مطرح شدن این طرح آورده شده (مانند طلاق و اشتغال و کمبود امکانات رفاهی در شهرستانها) به حذف صورت مساله میپردازند. و اینگونه به انسان القا میشود که آقایان نماینده علاقه مند به نا آگاه نگه داشتن زنان و در نتیجه کوتاهی دست آنان از ابزارهای اجتماعی برای کسب حقوق خود و در نتیجه سکوت و سازش اسطوره ای زن قدیمی هستند.
"اساس دموکراسی باور به ارزش فرد انسانی و تصمیم گیری او در مورد امور عمومی و خصوصی است و در نتیجه تضمین برخی حقوق اساسی برای هر شهروند". در اینجا دو مورد به ذهن افراد میرسد. یک آنکه تصمیم به تحصیل در رشته مورد علاقه جزء این برخی حقوق اساسی محسوب نمیشود, دو آنکه زنان که نیمی از مردم جامعه هستند بنا به دلائلی در ذهن طراحان این طرح شهروند حساب نمیشوند.
مورد اول در بند بالا توضیح داده شد و اما در مورد دوم, از آنجا که در بسیاری موارد در قانون اساسی زنان نصف مردان محسوب شده و در جاهایی حتا نادیده انگاشته شده اند, زیاد دور از ذهن نیست که افرادی با ذهنیت خاص آنان را شهروند به حساب نیاورند. پس در اینجا این سوال پیش می آید که چگونه است که افرادی که نیمی از مردم جامعه را شهروند حساب نمیکنند به نمایندگی از مردم وارد مجلس شده اند؟
"حدودی از رفاه اقتصادی و برخورداری از آموزش و پرورش برای هر فرد لازمه ی وجود دموکراسی در هر جامعه شمرده میشود و دموکراسی جدید هر چه بیشتر به سوی کاهش نابرابری فرصتها پیش میرود". چگونه ممکن است که ما ادعای دموکراسی داشته باشیم در حالی که به جای کمرنگ کردن تبعیضات در راستای هر چه پر رنگ تر کردن آن قدم بر میداریم. زیرا جلوگیری از ورود زنان به دانشگاه ها نتیجه آن کمتر دستیابی آنان به منابع اقتصادی از دیدگاه کلان است و وابستگی اقتصادی و اجتماعی آنان را تشدید کرده و موقعیت فرو دست آنان را تثبیت خواهد کرد. و تمامی اینها در تقابل با شعار های شایسته سالارانه که گویا در حد شعار نیز باقی مانده اند.
نتیجه نهایی که میتوان گرفت این است که مطرح شدن چنین مباحثی در مجلس, نشان از نبود دموکراسی در جامعه دارد و حتا تلاش به از بین بردن هر آنچه نشانی از آن داشته باشد. و اکنون که تمامی کشورها با اعمال تبعیض مثبت بر زنان قصد کاهش شکاف موجود دارند, این طرح نشان بارزی از خشونت سیاسی علیه زنان است.
* دانشنامه سیاسی/ داریوش آشوری/ انتشارات مروارید
منبع: نشریه دانشجویی تلنگر

خلاصه مقاله

در اینجا به خلاصه از مقاله ای درباره سقط جنین نوشته آقای آرش نراقی میپردازیم که در آن این موضوع, صرفا از نظر اخلاقی نقد شده و استدلالهای عقلی ای را که مخالفان سقط جنین مطرح کرده اند, از پاره ای جنبه ها بررسی شده است.
پرسش نخست این است که: آیا یک زن باردار اخلاقا مجاز است که جنین خود را سقط کند؟انگیزه دینی نقش مهمی در مخالفت با این موضوع است که البته در مفهوم حکم شرعی ابهام وجود دارد و برداشت آن در دو سو میتواند باشد.1. حکم حقوقی 2 حکم اخلاقی. اما آقای نراقی در اینجا به جنبه های شرعی و حقوقی مساله نمیپردازد و بیشتر به جنبه های اخلاقی آن تاکید می کند.
بررسی اخلاقی مساله با 3 استدلال اصلی مخالفان شروع میشود.
جنین یک نفس انسانی است.
تمام نفوس انسانی محترمند, یعنی حق حیات دارند, و این حق اخلاقا محترم و سلب ناشدنی است.
بنابر این:
3.سقط جنین اخلاقا نامجاز است
مخالفان سقط جنین کوشیده اند نشان دهند که جنین از بدو پیدایش (یا دست کم بسی زودتر از آنچه موافقان سقط جنین ادعا می کنند) تبدیل به یک نفس انسانی میشود، و لذا حق حیات او محترم و سلب ناشدنی است. از آنجا که این بحث بسیار پیچیده است فرض می کنیم که جنین از لحظه ي انعقاد نطفه یک نفس انسانی است.
مقدمه دوم را به چند شیوه میتوان قرائت کرد.
قرائت نخست: نفوس انسانی حقی سلب ناشدنی نسبت به حیات دارند، یعنی کشتن یک شخص هرگز به لحاظ اخلاقی موجه نیست. در اینجا چند اشکال به وجود میاید. 1 . بسیاری از مخالفان سقط جنین از مدافعان مجازات اعدام هستند, در نتیجه در پاره ای از موارد, کشتن اخلاقا رواست.2. فرض کنیم این ناسازگاری بالا وجود ندارد. سوالی که مطرح میشود این است که حال پذیرش مقدمه دوم بدون اشکال است؟
به نظر میرسد که دست کم در یک مورد تصدیق این مقدمه با دشواریهایی روبرو است.در آنجا که بین حیات مادر و جنین تعارض به وجود می آید و جان مادر به خطر می افتد این سوالها با توجه به مقدمه بالا به وجود مای آید، ظاهراً در اینجا باید گزینشی میان حق حیات مادر وحق حیات جنین صورت پذیرد. آیا یکی از آن دو، در قیاس با دیگري، از حق بیشتري نسبت به حیات برخورداراست؟ چرا؟ مبناي چنین ترجیحی چیست؟ پاسخ نراقی این است: در این مورد ما مایلیم مادر را بر جنین مقدم بداریم, زیرا فقدان مادر به دلیل مسئولیتهای اجتماعی, خانوادگی و غیره ای که دارد بر خلاف فقدان جنین, امری به مراتب زیانبار تر است. در نتیجه از موضع صرفا فایده گرانه , مادر در قیاس با جنین از حق بیشتری نسبت به حیات برخوردار است, و لذا در مواردی که حیات جنین جان مادر را بجد در معرض خطر قرار میدهد, سقط جنین اخلاقا رواست. اما به نظر میرسد که در این استدلال اشکالاتی نهفته باشد: فراموش نکنید که ما بنا به مقدمه ي اول،پذبرفته ایم که جنین یک نفس یا شخص محترم انسانی است، لذا اگر استدلال فوق را بپذیریم، ظاهراً خود را به چیزي نظیر ادعاي زیر متعهد کرد ه ایم:
نفوسی که فایده ي بیشتر می رسانند، از حق بیشتري نسبت به حیات برخوردارن
اولا ارائه معیاری که بر مبنای آن بتوانیم فوایدی را که از افراد ناشی می شود را رتبه بندی کنیم, کاری به غایت دشوار است. آیا یک نجار فایده بیشتری از یک نانوا میرساند؟
ثانیا آیا در محاسبه ي فواید یک فرد باید خیر بالفعل او را منظور کنیم، یا باید قابلیتهاي فرد در تحقق بخشیدن به فوایدي در آینده را هم در نظر بگیریم.
در اینجا نراقی برای اثبات اخلاقی بودن سقط جنین در مواردی که جان مادر در خطر است از روش دیگری بهره میگیرد:
یک راه جالب توجه عبارتست از توسل به تفکیک مهمی که میان کشتن یک فرد و پرهیز از نجات دادن یک فرد در حال مرگ وجود دارد. فرض کنید شما در موقعیتی گرفتار شد ه اید که لاجرم باید یکی از دو گزینه زیر را اختیار کنید:
در حالت اول، فرد الف به واسطه ي کاري که تو انجام می دهی، می میرد، اما در حالت دوم، مرگ وي ناشی از کاري است که تو از انجام آن سرباز می زنی. اگر تو مجبور بودي که یکی از این دو گزینه را برگزینی، کدام را بر میگزیدي؟ بر اساس این استدلال از دیدگاه شخص سوم کشتن جنین نارواست و کمک نکردن به مادر اخلاقی تر است اما آیا از دید مادر نیز همین گونه است؟ پاسخ نراقی به این سوال این است که مادر مثل کسی است که به او حمله شده و حال وظیفه دفاع از نفس خود را دارد و اگر در یک جا کشتن به لحاظ اخلاقی روا باشد، کشتن مهاجم در حین دفاع از خود است. سقط جنین توسط مادر مصداق دفاع از نفس و اخلاقاً رواست. بنابراین، همانطور که اشاره شد، استدلال فوق، به فرض اعتبار، فقط در مورد شخص سوم الزا م آور است نه خود مادر. (البته اگر بپذیریم که مادر، در این موقعیت اخلاقاً حق سقط جنین را دارد، در آن صورت معلوم نیست که چرا وي نتواند این حق خود را به شخص سوم منتقل کند، و براي مثال نتواند پزشکی را براي استیفاي این حق به وکالت بگیرد.)
بنابراین، به نظر میرسد که قرائت نخست از مقدمه ي دوم، دفاع پذیر نباشد، یعنی دست کم در شرایطی که جان زن باردار به واسطه ي بارداري در معرض خطر باشد، سقط جنین اخلاقاً رواست. از آنجا که بسیاری از مخالفان سقط جنین این مورد را میپذیرند اینجا به قرائت معتدلتری از مقدمه دوم میرسیم.
قرائت دوم: هرگاه میان حق حیات دو نفس محترم تعارضی رخ دهد، براي دفاع از نفس خود کشتن مهاجم اخلاقاً رواست. در نتیجه سقط جنین اخلاقا نارواست مگر در شرایطی که جان مادر
به واسطه ي بارداري در معرض خطر جدي باشد.
حال به بررسی مورد بعد میپردازیم. فرض کنید زنی مورد تجاوز به عنف واقع میشود و در نتیجه آن باردار می گردد. حال فرض میکنیم که مخالفان سقط جنین با این مورد نیز مواقفت کنند اما این بدان معناست که نفوس انسانی از حقی برابر نسبت به حیات برخوردار نیستند و بعضی نفوس انسانی از بعضی دیگر محترمترند. درباره ي این ادعاي مخالفان سقط جنین چه می توان گفت؟ ظاهراً در تمام این مباحثات یک حق اساسی مورد غفلت واقع شده است: حقی که مادر نسبت به بدن خود دارد. به نظر می رسد که هر انسانی (دست کم تا حد زیادی) حق دارد درباره ي آنچه « بر » و دربدن او میگذرد، مختارانه تصمیم بگیرد، و مادر نیز به عنوان یک فرد انسانی از این حق برخوردار است. اما حق مادر نسبت به بدن خود چگونه می تواند سقط جنین را در این مورداخلاقاً موجه سازد؟ برای توضیح این موضوع نراقی مثالی آورده است که در آن تصور کنید صبح از خواب برمیخیزید و خود را در بیمارستان میابید که شاعری معروف در تخت کناری شماست و پزشک برای شما توضیح میدهد که دوستداران شعر و هنر شما را ربوده و نه ماه باید به شاعر متصل باشید تا حال ایشان خوب شود و تا آن زمان به وسیله این دستگاه ها از گردش خون شما استفاده کند.
واکنش شما در برابر این اقدام چه خواهد بود؟ آیا آن افراد اخلاقاً مجازند شما را به پذیرش این وضعیت وادارند؟ چه بسا شما فردي دلرحم و دوستدار شعر و ادب باشید، و لذا علی رغم آنکه این وضعیت را بدون اذن شما بر شما تحمیل کرده اند، این رنج موقت را تاب آورید و جان آن شاعر را نجات دهید. در این صورت البته کارشما بسیار پسندیده خواهد بود، اما آیا شما اخلاقاً به انجام این کار موظف هستید؟ آیا اگر شما گفتید که این بدن من است و شما حق نداشته اید بدون اذن من چنان باري را بر من تحمیل کنید، و اکنون باید بی درنگ آن شاعر را از بدن من جدا کنید، اخلاقاً مرتکب خطا شد ه اید؟ در نتیجه دست کم در شرایطی که نطفه ي جنین در نتیجه ي تجاوز به عنف بسته شده است، سقط جنین اخلاقاً منعی ندارد، زیرا در این حالت، بارداري، برغم اختیار زن به او تحمیل شده است، و لذا زن بواسطه ي حقی که نسبت به بدن خود دارد، اخلاقاً به انجام سقط جنین مجاز است.حال به مورد بعد میپردازیم و این زمانی است که زنی به میل و اختیار خود تن به مناسبات جنسی می سپارد، و کاملاً آگاه است که این عمل میتواند به بارداري او بینجامد، لذا تمام پیشگیریهاي لازم را براي باردار نشدن رعایت می کند، براي مثال، بهترین قرصهاي ضد بارداري موجود (یا سایر روشهاي قابل اعتماد و در دسترس براي پیشگیري از بارداري) را مورد استفاده قرار م یدهد، اما برغم این تمهیدات باردار می شود. آیا در این شرایط سقط جنین مجاز است؟مخالفان سقط جنین ممکن است بگویند که در این حالت زن به نوعی مسؤول بارداري و بوجود آمدن جنین است. او نیک میدانسته که در مناسبات جنسی همیشه احتمال بارداري وجود دارد، و شیوه هاي پیشگیري ازبارداري همیشه با درصدي خطاي اجتناب ناپذیر همراه است، بنابراین، هر زنی که وارد مناسبات جنسی می شود،تلویحاً پیامدهاي محتمل این تصمیم گیري را هم پذیرفته است. درباره ي این ادعا چه میتوان گفت؟ بگذارید یکبار دیگر ادعاي این گروه از مخالفان سقط جنین رابررسی کنیم، و ببینیم لازمه ي آن چیست. ادعاي اینان متضمن دو جزء مهم است:اول: سقط جنین، در شرایطی که زن به میل خود وارد مناسبات جنسی میشود، اخلاقاً نارواست، حتی اگر زن پیشتر تمام احتیاطهاي عرفی رابراي پیشگیري از بارداري رعایت کرده باشد.دوم: ورود به مناسبات جنسی همیشه با احتمال بارداري همراه است، زیراروشهاي متعارف پیشگیري از بارداري همواره با درصدي خطاي اجتناب ناپذیر همراه است.
به نظر می رسد که با پذیرش این دو فرض، زنان ناگزیر اخلاقا موظفند یکی از دو راه زیر را برگزینند:1) یا فقط هنگامی به مناسبات جنسی تن دهند که طالب فرزند هستند. 2) یا پیش از آنکه به مناسبات جنسی تن دهند کاري کنند که احتمال بارداري به صفر برسد؛ مثلا لوله هاي تخمدان خود را ببندند، یا با عمل جراحی رحم خود را خارج کنند. مشخص است که پذیرش هر یک از موارد بالا محدودیت شدیدی را برای زنان ایجاد میکند و اگر این دو راه را اخلاقی بپنداریم. فرض کنیم زنی مایل است اخلاقی زیست کند، و آماده است تا هزینه هاي اخلاقی زیستن را بپردازد.ممکن است این زن تمایل خود را در قالب گزاره ي شرطی زیر بیان کند:اگر اقتضاي اخلاقی زیستن، انتخاب یکی از دو گزین هي فوق است،من آماد ه ام که یکی از آن دو را برگزینم، و بر وفق آن زیست کنم اکنون براي این زن پرسش مهم این است : آیا گزاره ي مقدم در عبارت شرطی فوق صادق است؟ یعنی آیا اخلاق روا میدارد که چنین هزینه هایی را بر زنان تحمیل کنیم؟ آیا در غیاب شیو ه هاي صد در صد مؤثر در پیشگیري از بارداري، اخلاقاً رواست که زنان را به ترك زندگی جنسی، یا محدودیت شدید آن، یا نوعی نقص عضو موقت یا دائم فرا بخوانیم؟به گمانم پرسشهایی از این قبیل است که بحثهاي اخلاقی درباره ي سقط جنین را براي جنبشهاي رهای یبخش زنان بسیار مهم کرده است. در جامعه اي که با ذهنیت مردسالارانه پرورده شده است، تحمیل محدودیتهاي جنسی به زنان (که معمولاً با اعطاي آزادیهاي جنسی زیاد به مردان همراه است)، کاملا هضم پذیر وپذیرفتنی می نماید. بنابراین، خصوصاً در یک جامعه ي مردسالار براي کشف پاسخ آن پرسشها به هیچ وجه نمی توان صرفاً بر شهود اخلاقی جامعه متکی بود. کاملاً ممکن است که شهودات اخلاقی جامعه در آنجا که پاي حقوق زنان در میان است به نفع مردان معوج شده باشد. تغییر این قبیل باورها و احساسات راسخ شده در عمق ذهنیت جمعی-تاریخی یک قوم به کارهایی بسی بیش از بحث و فحصهاي عقلی و نظري حاجت دارد. اما البته این حقیقت به هیچ وجه از اهمیت نقد و فحصهاي پیگیر عقلی نمی کاهد. درنتیجه در اینجا نراقی به مثالی میپردازد که در آن فرض میگیریم که شما پنجره منزلتان را باز میکنید و سپس دزدی وارد آن میشود. آیا چون شما پنجره را باز کرده اید با این که میدانستید ممکن است کسی وارد خانه شود, حال حق بیرون کردن آن را ندارید؟ در بحث مربوط به سقط جنین، به نظر میرسد که مخالفان سقط جنین بدرستی به وظیفه ي مادر در قبال جنین اشاره می کنند (وظیف هاي که ما در قبال آن دزد نداریم)، اما اینان براي آنکه به نتیجه ي مطلوب خود برسند، به
چیزي بیش از این نیاز دارند؛ اینان باید نشان دهند که در شرایط مورد بحث (یعنی در شرایطی که زن علی رغم تمهیداتی که اندیشیده، باردار شده است)، وظیفه ي او در قبال جنین از نوع وظایف واجب است نه از نوع وظایف مستحب. زیرا اگر آن وظیفه از نوع مستحب باشد، زن میتواند بدون آنکه اخلاقاً درخور نکوهش باشد، از انجام آن وظیفه (یعنی ادامه ي بارداري) سرباز زند. اما آیا وظیفه ي مادر در قبال جنین از نوع وظایف واجب است یا از نوع وظایف مستحب؟ و برای اثبات مستحب بودن این وظیفه, ایشان مثالی میاورند و در انتها به این نتیجه میرسیم که اگر در این حالت وظیفه را واجب بدانیم پس در تجاوز نیز باید همین عقیده را داشته باشیم زیرا هر زنی که از منزل خارج میشود میداند که احتمال تجاوز وجود دارد. چه بسا در فضاي ذهنی یک جامعه ي سنتی و مردسالار کسانی این نتایج را به دیده ي تصویب بنگرند. امابعید است که این نتایج خرد ناپسند و غیر انسانی با ذهن و ضمیر یک انسان معتدل و اخلاقی سازگار باشد. در این صورت، به نظر میرسد که شهود اخلاقی ما بیشتر مایل به آن است که مسؤولیت مادر را در قبال جنین، در وضعیت بارداریهاي ناخواسته (دست کم در شرایطی که ما در اینجا فرض کرد هایم)، از نوع وظایف مستحب بداند نه از نوع وظایف واجب. از این بحثها هرگز نمیتوان نتیجه گرفت که سقط جنین، تحت هر شرایطی، اخلاقاً رواست. اگر از این بحثهانتیجه اي حاصل شود صرفاً این است که سقط جنین در پار هاي موارد اخلاقاً رواست (حتی وقتی که جنین را ازهمان مراحل اولیه تکون خود نفسی انسانی بشمار آوریم.)، اما البته دامنه ي آن موارد احیاناً بسی فراختر از آن چیزي است که مخالفان سرسخت سقط جنین ادعا میکنند.
این استدلالها را میتوان پذیرفت اما واقعیت جامعه ما این است که در تمام حالات سقط جنین حتا در موارد قانونی به علت نبود بهداشت لازم در بسیاری از روستاها و حتا شهرها سالیانه تعداد زیادی انسان جان خود را از دست میدهند
منبع: نشریه دانشجویی تلنگر
 
Free counter and web stats